جونگ کوک با شنیدن صدای گریه ی نوزدایی که نزدیک اتاق میشدن نگاهشو از تهیونگ گرفت و نیم خیز شد که جای بخیش درد گرفت...
_نه نه عزیزم دراز بکش...
جونگ کوک لبشو از درد گاز گرفت و به مامان باباش که جلوی دیدش بودن نگاه کرد...
+میشه...برید اونور تر...
پدر کوک سریع همسرشو کنار کشید و از استرس شیشه شیر تو دستشو تند تر تکون داد...
سه تا پرستار با سه تا تخت کوچیک چرخدار وارد اتاق شدن و دوتاشون طبق اسم روی دستبند های بیمارستان توی دستای کوچولوی نوزادا سمت تخت کوک و یکیشون سمت تخت وویونگ رفت...
پدر سان با ذوق نامحسوسی جلوتر تر اومد تا دومین نوشو بهتر ببینه...
وویونگ با نگاهش منتظر به تخت نگاه کرد که پرستار گلوله ی پتویی بیرون اورد...
اونو دست سان داد که سان سریع گرفتش و با ذوق به دختر کوچولوش خیره شد...
صورت کوچولوش از لای پتو بیرون بود و لباشو غنچه کرده بود...
سان بغضشو قورت داد و پیشونی دخترشو اروم بوسید...
÷خوش اومدی پرنسس کوچولوی من(لبخند)
هانیول و پدر سان با ذوق کنارش ایستادن و مشغول تماشا کردن بچه شدن...
وویونگ با بیقراری دستاشو باز کرد و به سان نگاه کرد...
×سان...بِدِش میخوام ببینمش...
سان سمت وویونگ رفت و نوزاد و با احتیاط کنار وو گذاشت...
×نه بذارش تو بغلم...
سان اروم بلندش کرد و توی بغل وویونگ گذاشتش...
وو با لبایی که از بغض و شادی میلرزیدن به چهره ی معصوم دخترشون نگاه کرد و قطره اشکش کنار لبای کوچولوش چکید...
بچه با حس خیسی لباش زبونشو بیرون اورد و گریش دوباره شروع شد...
با لبای غنچش دنبال شیر میگشت و هنوز چشماشو باز نکرده بود...
×جونم عزیزم گشنته؟...(بغض)
هانیول بچه رو گرفت و شیشه شیرو سمت دهنش برد...
YOU ARE READING
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...