از اسانسور بیرون اومد و با چشماش دنبال پسری با موهای قارچی و چشمای درشت گشت...
کلافه توی دفترش رفت که کوک سریع از روی مبل بلند شد...
سان نگاهی به سرتاپاش کرد و بعد از دیدن اینکه سالمه نفس راحتی کشید...نباید زیر قولش با وویونگ میزد...این بچه دستش امانت بود...
روی مبل روبه رویی نشست و به کوک نگاه کرد...
÷سرتو بیار بالا جونگ کوک...
جونگ کوک اروم سرشو بالا اورد و با چشمای براق و دماغی که هنوز قرمز بود به سان نگاه کرد...
سان ابروهاش بالا پرید و کنار کوک نشست...
÷چرا چشمات قرمزه؟...گریه کردی؟...
کوک سرشو به معنی نه تکون داد و با انگشتاش چشماشو مالید...
÷به من دروغ نگو کوک...
جونگ کوک با درموندگی به سان نگاه کرد و اروم سرشو تکون داد...
÷ببینم تهیونگ اذیتت کرد؟...کسی بهت چیزی گفته؟...
جونگ کوک نگاهی به در بسته ی اتاق کرد و دهنشو به گوش سان نزدیک کرد...اروم شروع به توضیح دادن ماجرا کرد...
سان با چشمای متاسف به کوک نگاه کرد...بهش گفته بود که قرار نیست تو این راه بهش خوش بگذره...اما خودش قبول کرده بود...
سمت میزش رفت و کشورو باز کرد...
÷واقعا برای تهیونگ متاسفم...اون هنوز عقلش کامل نشده...یه وقتایی یهو بهم میریزه و دیوونه میشه...مثل الان...
بسته ی بیسکوییت و از کشو بیرون اورد و بعد از باز کردنش توی دستای کوک گذاشتش...
÷بخور عزیزم...از صبح هیچی نخوردی!...
کوک لبخندی زد و تشکر کرد...
یکی از بیسکوییت هارو توی دهنش گذاشت و از شیرینیش چشماشو بست و شروع کرد به خرگوشی خوردن...
سان با احساس سرگیجه پشت میز نشست و از کیفش انسولین قلمیشو بیرون اورد...
÷ببخشید باید اینو بزنم...
YOU ARE READING
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...