><کوکی جونم...
جونگ کوک به ووجین که دستشو گرفته بود نگاه کرد...
+جانم عزیزم...
ووجین چشماشو مالید و خمیازه کشید...
><من خوابم میاد...
کوک بغلش کرد و سمت تهیونگ که مشغول صحبت با هوسوک بود رفت...
+ته...
تهیونگ برگشت و نگاهی به کوک کرد...
حیف...نشد امشب توی دستشویی اون لبای داغ و لعنتی و دور دیکش حس کنه...
_بله...
+ووجین خوابش میاد...بگیرش من با چو خداحافظی کنم بریم...
تهیونگ ووجین و بغل کرد و سرشو روی شونش گذاشت...
_بخواب عزیزم...بخواب...
ووجین دستاشو دور گردن ته حلقه کرد و سرشو روی شونش جابه جا کرد...
کوک نزدیکتر رفت که چو متوجهش شد و طرفش اومد...
با بغض نگاهش کرد و جلوتر اومد که کوک بغلش کرد و موهاشو نوازش کرد...
اشکای چو سرازیر شدن و هق هقش بیشتر شد...
+هیششش...امشب نباید گریه کنی چو...خوب نیست...
چو فین فین کرد و سرشو توی سینه کوک قایم کرد...
+امشب از اسمتم درخشان تر و زیباتر شده بودی عزیزم...گریه نکن قرار نیست دیگه بهم سر نزنی مگه نه؟...
چو تند تند سرتکون داد و عقب اومد و به کوک نگاه کرد...
~اقا...کی...کی بهتون رسیدگی میکنه...لباساتونو اتو میکنه...براتون غذا درست میکنه...
کوک لبخند زد و اشکای چو رو پاک کرد...
+دیگه پیش کسیم که دوسش دارم چو...تهیونگ...اوناهاش نگاش کن...دیگه باهمیم...اون خونه رو هم قراره بفروشم...ادرس خونه ی تهیونگو هم برات میفرستم که بهم سر بزنی...
چو سر تکون داد و به تهیونگ نگاه کرد...
~خیلی...بهم میاین...(خنده خجالتی)
+اوه جدا...ممنون چو...امیدوارم توی زندگیتون فقط عشق و خوشبختی و رضایت و حس کنین...
چو لبخند زد و یکی از گلای دسته گلشو کند و توی جیب کت کوک گذاشت...
~منتظر کارت عروسیتون هستم اقا(لبخند خجالتی)
کوک نگاهی به گل کرد و خندید...
+واااووو ممنون عزیزم...من دیگه باید برم...مراقب خودتو عشقتون باش...هوم؟
چو اروم سرتکون داد...کوک جلوتر رفت و پیشونی چو رو بوسید...
+خدافظ چو...
~به امید دیدار اقا...
............
ESTÁS LEYENDO
talk to me
Fanfic[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...