talk to me(part 123)

1.2K 191 10
                                    

بعد از رفتن ووسان و ووجین و فلیکس و پسرکوچولوشون...

تهیونگ به بهونه ی اینکه میخواد با جونگ کوک بیرون شام بخوره پیش بچه ها رفت تا باهاشون صحبت کنه...

تهیون درحالی که داشت طراحی جدیدشو تموم میکرد پشت میز نشسته بود و هرازگاهی موهاشو که توی صورتش میریختن عصبانی کنار میداد...

تهیونگ لبخندی به بی اعصابی دخترش زد و سمتش رفت...

_پرنسس من کارش چطور پیش میره؟

تهیون با شنیدن صدای مردی که کاملا شبیه خودش بود سرشو بلند کرد و دوباره موهاشو کنار داد...

♤اگه این موهای کوفتی بذارن تموم شده دیگه...

_دستتو بردار بیینم چی کشیدی هنرمند من..‌.

♤نه نه یه خوردش مونده...حس میکنم خوب نیست...

تهیونگ دست تهیون و گرفت و از روی صفحه برداشت ولی با دیدن طراحی تهیون خشکش زد...

_ع...عا...این منم؟

تهیون لبشو گاز گرفت و سرشو پایین انداخت

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

تهیون لبشو گاز گرفت و سرشو پایین انداخت...

♤میدونم بد شده...اپا باور کن تو هنرستان من...

_حالت خوبه عزیزم؟...این فوق العادسسس...واو...

با ذوق برگه رو برداشت و دقیق نگاهش کرد...

_خیلی خوب شده...عاه...از منم خوشگلتره(خنده)

تهیون با امید به تهیونگ نگاه کرد و لبخند کمیابی زد...

♤و..واقعا؟

_معلومه عزیزم...دیگه چیا کشیدی؟

تهیون که اعتمادبه نفسش بیشتر شده بود کاغذ و ورق زد و چند تا دیگه هم نشون داد...

تهیون که اعتمادبه نفسش بیشتر شده بود کاغذ و ورق زد و چند تا دیگه هم نشون داد

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

♤این ماماعه...هرچند میتونیم بگیم دونگ ووکم هست...

_ولی از روی ماما کشیدی مگه نه؟

تهیون با چشمای ریز به باباش نگاه کرد و سرشو تکون داد...

♤خب اره...مال امممم...

تهیونگ درحالی که محو طراحی شده بود خنده ی مستطیلی ای کرد...

_۶سال پیش...رفته بودیم کنار دریا...پاییز بود و سرد...این پولیور قرمزشه نه؟

♤اره(متعجب)

_عاهههه...یادش بخیر این عکسو خودم گرفتم ازش...با اینکه سرما خورده و ماسک زده بازم قشنگه مگه نه؟

تهیون لبخند مصنوعی ای زدو سرتکون داد...

تهیونگ کمی به دخترکش که تازه چند وقت بود فهمیده بود امیسکشواله(بی جنس گرایی)نگاه کرد و لبخند تلخی زد...

_همه چیز درست میشه خب؟...قول میدم توهم یه روز...تجربش میکنی...با کسی که دوسش داری هوم؟...

تهیون سرفه ای کرد و با لپای سرخ شدش بلند شد...

♤اممم چیزه من...من میرم پیش دونگ ووک و سانمی...

_خوبه منم الان میام باهاتون کار دارم...(لبخند)

با رفتن تهیون تهیونگ هم خواست بره که چشمش به طراحی صفحه بعد افتاد...

با رفتن تهیون تهیونگ هم خواست بره که چشمش به طراحی صفحه بعد افتاد

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

_عجب(خنده)

..................

♧یعنی کی میاین؟

+۱۲ به بعد شما بخوابین...

♤شااااام...خوش بگذره ...(نیشخند)

جونگ کوک از تیزبینی تهیون سری تکون داد و سمت در رفت...

+سانمی عزیزم هروقت گشنتون شد زنگ بزنین غذا هرچی خواستی بیارن باشه؟

سانمی موهاشو پشت گوشش داد و اروم سرشو تکون داد...

/ممنون...(لبخند)

_و+ فعلا بچه هااااا

/و♤و♧ فعلااااااا...

سلام هه سان هستم😃👋🏻

💖

talk to meTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang