talk to me(part 67)

2.6K 316 49
                                    

ووجین روی شکم سان بالا پایین میپرید و مدام داد میزد...

><گشنمهههه...گشنمهههه...

سان از کمرش گرفت و اروم نشوندش...

÷بابایی منم از دیشب چیزی نخوردم اینجوری میکنی همه دلو رودم میاد تو دهنم...

ووجین سریع پایین پرید و عقب رفت...

><بابایی رو من بالا نیاریا...

وویونگ خندید و صبحونه همه رو توی پیشدستی گذاشت...

×بیاید...که من از همتون گشنه ترم...

ووجین و سان سریع توی اشپزخونه اومدن و پشت میز نشستن...

><اخ جووون غذای جدید...(ذوق زده)

وویونگ موهای ووجین و نوازش کرد و لقمه اول و برداشت...

از دیشب چیزی نخورده بود و با معده ی خالی اون همه مشروب خورده بود...

برای همین سر معدش میسوخت و گشنگیش این قضیه رو بدتر میکرد...

÷غذای امروز اسمش چیه سراشپز؟...

وویونگ لقمشو قورت داد و دمنوش لیمو و عسل سان و جلوش گذاشت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

وویونگ لقمشو قورت داد و دمنوش لیمو و عسل سان و جلوش گذاشت...

×املت سبزیجات...البته بهش پنکیک سبزیحات هم میگن...

ووجین با دهن پر دمنوش خودشو جلو کشید و بهش دست زد تا ببینه چقدر داغه که سریع دستشو عقب کشید...

÷اوه...ممنون بابت زحماتی که میکشی(لبخند)

وویونگ لبخند زد و با دستش به غذا اشاره کرد...

۱۰ دقیقه بعد

÷سرت بهتره عزیزم؟...

×اره...بهترم...تو چرا سر کار نمیری؟

÷تهیونگ گفت از ظهر کارو شروع میکنیم...

ووجین به دمنوشش دست زد و وقتی فهمید خنک شده با خوش حالی برداشتش...

وویونگ سرشو نوازش کرد و لبخند زد...

×بخور عزیزم...دمنوش لیمو عسله...برای سرماخوردگی خیلی خوبه...

سان دستاشو کشید و خستگیشو درکرد...

÷خیلی عجیبه از دیروز دیگه سرفه نمیکنیم...

talk to meWhere stories live. Discover now