ووجین روی شکم سان بالا پایین میپرید و مدام داد میزد...
><گشنمهههه...گشنمهههه...
سان از کمرش گرفت و اروم نشوندش...
÷بابایی منم از دیشب چیزی نخوردم اینجوری میکنی همه دلو رودم میاد تو دهنم...
ووجین سریع پایین پرید و عقب رفت...
><بابایی رو من بالا نیاریا...
وویونگ خندید و صبحونه همه رو توی پیشدستی گذاشت...
×بیاید...که من از همتون گشنه ترم...
ووجین و سان سریع توی اشپزخونه اومدن و پشت میز نشستن...
><اخ جووون غذای جدید...(ذوق زده)
وویونگ موهای ووجین و نوازش کرد و لقمه اول و برداشت...
از دیشب چیزی نخورده بود و با معده ی خالی اون همه مشروب خورده بود...
برای همین سر معدش میسوخت و گشنگیش این قضیه رو بدتر میکرد...
÷غذای امروز اسمش چیه سراشپز؟...
وویونگ لقمشو قورت داد و دمنوش لیمو و عسل سان و جلوش گذاشت...
×املت سبزیجات...البته بهش پنکیک سبزیحات هم میگن...
ووجین با دهن پر دمنوش خودشو جلو کشید و بهش دست زد تا ببینه چقدر داغه که سریع دستشو عقب کشید...
÷اوه...ممنون بابت زحماتی که میکشی(لبخند)
وویونگ لبخند زد و با دستش به غذا اشاره کرد...
۱۰ دقیقه بعد
÷سرت بهتره عزیزم؟...
×اره...بهترم...تو چرا سر کار نمیری؟
÷تهیونگ گفت از ظهر کارو شروع میکنیم...
ووجین به دمنوشش دست زد و وقتی فهمید خنک شده با خوش حالی برداشتش...
وویونگ سرشو نوازش کرد و لبخند زد...
×بخور عزیزم...دمنوش لیمو عسله...برای سرماخوردگی خیلی خوبه...
سان دستاشو کشید و خستگیشو درکرد...
÷خیلی عجیبه از دیروز دیگه سرفه نمیکنیم...
YOU ARE READING
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...