دونگ ووک با صدای زنگ ایفون سریع بلند شد و سمت در دوید...
♧ووجینی ووجینیییی(خوشحال)
دکمه ایفون و زد و کنار در رفت...
تهیون سری تکون داد و کیف کوچولوشو برداشت و دور و برشونگاه کرد...
♤سانمی کجا رفت عمو؟
سان نگاهی به هال خونه جدیدشون کرد و اتاق سانمی و نشون داد...
÷ احتمالا داره با تبلتش بازی میکنه عزیزم(لبخند)
تهیون نگاهی به دونگ ووک که دم در برای ووجین بال بال میزد کرد و با چشم غره سمت اتاق رفت...
به در اتاق زد و کیفشو محکمتر گرفت...
سانمی نگاهی به تهیون کرد و لبخند چال داری زد...
/چیزی شده؟
♤میای برای هم لاک بزنیم؟
.................فلیکس مثل جوجه اردک پشت سر ووجین سمت اسانسور رفت...
با ایستادن ووجین بهش خورد و دماغشو مالید....
ووجین سریع برگشت و نگاهش کرد...
><اوه ببخشید درد گرفت؟
فلیکس خنده ی ریزی کرد و سرشو تکون داد...
%نه نه خوبم...
ووجین لبخندی زد و دستشو پشت کمر فلیکس گذاشت و سمت اسانسور هدایتش کرد...
فلیکس داخل شد و پشت سرش ووجین دکمه طبقه ۵ و زد...
چترو تو دستش گرفت و توی اینه موهاشو مرتب کرد...
%عا...اون پسر کوچولویی که الان جواب داد...داداشته؟
><عانده عانده(لبخند)اون یه جورایی پسر عمومه...
%اها تو خواهر داشتی درسته؟
><اره همسنن...
%گفتی یه جورایی منظورت چی بود؟
><عاه خب...عموی واقعیم نیست...دوست صمیمی و قدیمی بابامه کلا خیلی بهم نزدیکیم ...
لبای فلیکس شکل o شد و بر خلاف فضولی درونش ساکت موند...
YOU ARE READING
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...