talk to me(part 70)

2.7K 326 57
                                    

سان وویونگو به خاطر استرس زیادش با ووجین توی حیاط فرستاده بود و خودش پشت در اتاق عمل ایستاده بود...

وویونگ گفت که دکترا به خاطر عمل اجازه ی ۱ همراهو دادن و تهیونگ هم با کوک داخل اتاق بود...

میتونست صدای گریه و ناله های دردناک کوک و بشنوه که همراهش اسم تهیونگ و صدا میزد...

کلافه برای هزارمین بار طول راهرو رو قدم زد...

نمیدونست چرا انقد استرس داره...قرار نبود اتفاق بدی بیوفته فقط کوک اذیت میشد اما به نفع خودش بود چون این برای درمانش بود...

نیم ساعت بعد

در اتاق عمل باز شد و تهیونگ همراه پرستارا و تختی که کوکی رنگ پریده و عرق کرده روش  بود بیرون اومد...

سان سریع گوشیشو دراورد و با وویونگ تماس گرفت...

×چیشد سان؟

÷بیا بیا اوردنش...

گوشیو تو جیبش گذاشت و سمت تخت رفت...

کوک از درد بیهوش شده بود و موهاش از عرق به پیشونیش چسبیده بودن...

لباش از داد و ناله خشک و زخمی شده بود و اروم نفس میکشید...

وویونگ درحالی که ووجین بغلش بود سریع سمت تخت دوید و با دیدن قیافه کوک بغض کرد...

×حالش چطوره اقای دکتر؟

*نگران نباشین از درد بیهوش شد...عمل موفق بود...میبریمش بخش...

سان ووجین و از وویونگ گرفت و روی زمین گذاشت و وویونگ و تهیونگ و روی صندلی نشوند...

خودش جلوشون روی زمین زانو زد که ووجین گیج شده کنارش ایستاد...

÷هی ته خوبی؟...

تهیونگ لباشو تر کرد و موهاشو بالا داد...

_عااه‌.‌..اره...اره...خوبم...

سان روی زانوش زد و لبخند اطمینان بخشی زد...

÷میرم براتون یه چیزی بگیرم...رنگتون پریده...

×برای خودتم بگیر...قندت...پایینه...

سان لبخندی زد و دست ووجین و گرفت...

÷تو هم با من میای عسلم؟

ووجین تند تند سرتکون داد و دست باباشو محکمتر گرفت...

><بابایی...

÷جونم...

><کوکی...چرا اونطوری شده؟...اونم مثل وودونگی مریض شده؟

سان وارد حیاط بیمارستان شد و سمت بوفه ی کوچک توی حیاط رفت...

÷عاااه...نه عزیزم کوکی مریضیش فرق داشت...یه عمل کوچولو داشت و الان قراره بریم ببینیمش...

talk to meWhere stories live. Discover now