سان درحالی که در و پشت سرشون میبست به وویونگ که باعجله لباسای ووجین و درمیاورد نگاه کرد...
÷تو گفتی وسیله ولی فقط لباساتو چند تا چیز کوچولو برداشتی بیب(خنده)
×میدونم...بقیشونو نمیخوام...اونارو هم باید بفروشم...بدو بدو سان...مرغ و بذار روی اپن...بیا بقیه لباسای ووجین و عوض کن من برم سراغ غذا...
÷لباسای خودت چی؟...
×حالا عوض میکنم...بیا دیگه!
سان سمت ووجینی که با یه شرتک و تیشرت ایستاده بود رفت و بغلش کرد...
÷بریم لباسای خوشگل تن پسرم کنیمممم(لبخند)
ساعت ۸ شب
با صدای زنگ ایفون طبق معمول ووجین اولین نفر سمتش دوید...
><اخ جوووون خودشونن!
÷باز کن دیگه عزیزم(خنده)
ووجین به زور پابلندی دکمه رو زد و سریع سمت در واحد دوید...
وویونگ در قابلمه رو گذاشت و دستاشو خشک کرد و توی هال اومد...
×هوووف...اینم از غذا...
سان موهای وو رو از صورتش کنار داد و برای بار چندم بوی غذا رو به ریه هاش فرستاد...
÷بذار حدس بزنم...
×باشه...
÷عا...سامگیتانگ...بوی جینسینگ و مرغ کل خونه رو گرفته...عاههه...خیلی خوشبوعه...
×افرین...ولی ۳تا غذا درست کردم اقای باهوش...
÷اوه...م...
><عمووو تهیونگگگ کوکیییی جونممم...
تهیونگ و کوک در حالی که به خاطر بغل کردن ووجین خم شده بودن داخل شدن...
CZYTASZ
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...