talk to me(part 119)

1.2K 197 22
                                    

روی مبل جابه جا شد و به شکم بزرگ هانیول نگاه کرد...

لبخندی زد و نگاهشو سمت صورت شکاک هان اورد...

=خب...فسقل...نگو که برای زل زدن به شکمم با اون لبخند کجکی جذابت اومدی اینجا؟

همون موقع جونگ با ظرف میوه اومد و کنار پنجره نشست...

جونگ_چه خبرا...چرا تنها اومدی؟

ووجین با زیپ سوییشرتش بازی کرد و لباشو تر کرد...

><خواستم وقتی بابابزرگ هم رفت خونمون...بیام اینجا..

جونگ نگاهی به هان و ووجین کرد و بلند شد...

جونگ_من میرم یه لحظه...

><نه عمو‌...بشین لطفا...توهم باش...

جونگ نگاهی به هان کرد که با تایید سر اون نشست...

از قیافه ای که ووجین امروز داشت مشخص بود که قراره حرف مهمی بزنه...

=بگو دیگه...

><عا...من...عمه میدونی که از بچگی باهات خیلی راحت بودم و...برام مثل یه ما...(نگاه به چشمای اتیشی هان)چیز...دوست بودی...

=هوم(لبخند ملیح)...حالا چیشده؟

><من..عا...من...

جونگ_عاشق شدی؟

ووجین سرشو بالا اورد و به جونگ نگاه کرد...

ووجین سرشو بالا اورد و به جونگ نگاه کرد

Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.

(هانیول جان...عاه)

نفس عمیقی کشید و اروم سرشو تکون داد...

=خببب مبارکه اینکه انقد یواشکی بازی نداشت...ببینم حالا دختره یا پسر؟

با این حرف هانیول تموم استرس و بدبختی ووجین از بین رفت و با امید به قیافه واقعا خوشحال هانیول نگاه کرد...

><ی...یعنی...ش...شما مشکلی...

=عزیزم...این اصلا چیز عجیبی نیست...اولا دیگه الان توعصر جدیدیم...و این مسئله عادیه...دوما...تو خودت دور و برتو نگاه کنی مامانی نمیبینی...اما خانواده خوشبخت خودت و تهیونگو جونگ کوک و میبینی...این...

جونگ_درکل هان منظورش اینه که مشکلی نیست و راجبش نگران نباش...(لبخند)

ووجین تو جاش جابه جا شد و اب دهنشو قورت داد...

talk to meDove le storie prendono vita. Scoprilo ora