روی مبل جابه جا شد و به شکم بزرگ هانیول نگاه کرد...
لبخندی زد و نگاهشو سمت صورت شکاک هان اورد...
=خب...فسقل...نگو که برای زل زدن به شکمم با اون لبخند کجکی جذابت اومدی اینجا؟
همون موقع جونگ با ظرف میوه اومد و کنار پنجره نشست...
جونگ_چه خبرا...چرا تنها اومدی؟
ووجین با زیپ سوییشرتش بازی کرد و لباشو تر کرد...
><خواستم وقتی بابابزرگ هم رفت خونمون...بیام اینجا..
جونگ نگاهی به هان و ووجین کرد و بلند شد...
جونگ_من میرم یه لحظه...
><نه عمو...بشین لطفا...توهم باش...
جونگ نگاهی به هان کرد که با تایید سر اون نشست...
از قیافه ای که ووجین امروز داشت مشخص بود که قراره حرف مهمی بزنه...
=بگو دیگه...
><عا...من...عمه میدونی که از بچگی باهات خیلی راحت بودم و...برام مثل یه ما...(نگاه به چشمای اتیشی هان)چیز...دوست بودی...
=هوم(لبخند ملیح)...حالا چیشده؟
><من..عا...من...
جونگ_عاشق شدی؟
ووجین سرشو بالا اورد و به جونگ نگاه کرد...
(هانیول جان...عاه)
نفس عمیقی کشید و اروم سرشو تکون داد...
=خببب مبارکه اینکه انقد یواشکی بازی نداشت...ببینم حالا دختره یا پسر؟
با این حرف هانیول تموم استرس و بدبختی ووجین از بین رفت و با امید به قیافه واقعا خوشحال هانیول نگاه کرد...
><ی...یعنی...ش...شما مشکلی...
=عزیزم...این اصلا چیز عجیبی نیست...اولا دیگه الان توعصر جدیدیم...و این مسئله عادیه...دوما...تو خودت دور و برتو نگاه کنی مامانی نمیبینی...اما خانواده خوشبخت خودت و تهیونگو جونگ کوک و میبینی...این...
جونگ_درکل هان منظورش اینه که مشکلی نیست و راجبش نگران نباش...(لبخند)
ووجین تو جاش جابه جا شد و اب دهنشو قورت داد...
STAI LEGGENDO
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...