talk to me(part 80)

2.3K 266 64
                                    

موهای ووجین که از عرق به صورتش چسبیده بود و کنار داد و پیشونیشو بوسید...

×عاااا...کاش نمیخوابید...میخواستم باهاش خداحافظی کنم...

سان شونه شو نوازش کرد و عقب اوردش و لبخند زد...

÷عزیزم فردا دوباره میاد پیشمون...(لبخند)

×اخه دلم براش تنگ میشه...

هانیول خندید و ووجین غرق خواب و تو بغلش جا به جا کرد...

نوک دماغشو بوسید و دست کوچولوشو تو دستش گرفت...

=امشب که خوابه...فردا تا نهار پیشم بمونه...بعدم...خودم میارمش...یه سری هم به شما میزنم...

کمی جلوتر رفت و دست وویونگ و گرفت...

=از دست پدر و مادرم ناراحت نشو وو...اونا...اونا فقط نتونستن با این قضیه کنار بیان...اونا...

وویونگ لبخندی زد و دست هانیول و محکم تر گرفت...

×نه من اصلا ناراحت نشدم هانیول...میدونی شاید اگر پدر و مادر منم زنده بودن مخالفت میکردن و نمیومدن...

نگاهی به سان کرد و دست هانیول و رها کرد...

دستشو دور بازوی سان حلقه کرد و خندید...

×مهم سانه...و ووجین...همین دونفر الان خانواده ی منو تشکیل میدن...و... واقعا از خدا بابت داشتن همچین خانواده ای بعد از این همه سال تنهایی ممنونم...این...بهترین هدیه‌ای بود که از طرف خدا گرفتم...

هانیول لبخندی زد و چالهاش مشخص شدن...

=آیگوووو...خدا همچین شوهریم نصیب من کنه...هوووف...۳۰سالمون شد هنوز همینجوری تنها افتا...

÷هااان...اروم باش...قول میدم بعدا وویونگو بنشونم۳ ساعت باهاش درد و دل کنی...باشه؟...بعدشم چی چی سیییی سال تو تازه ۲۹ سالته عزیزم یکم اعتماد به نفس داشته باش...

گونه ی هانیول و نوازش کرد که چالهای لپش عمیق تر شدن...

=هوووف...باشه...ولی تو هم بگرد یه شوهر خوب برام پیدا کن سان...

سان سرشو تکون داد و به وو نگاه کرد...

÷همیشه اینطوری نیست عزیزم امشب یکم زیادی خورده(لبخند مصنوعی)

وویونگ خندید و روشو سمت هانیول کرد...

×نه بابا اتفاقا خیلی از اشناییش خوشحال شدم...خیلی خوبه که تو هستی...و ما تنها نیستیم...

=خواهش میکنم...منم خیلی باهات حال کردم وویونگ شیییی...خب...خوش بگذره پسرا...من و عشقمم میریم تااااا فردا بعد از ظهر...

سر ووجین غرق خواب و بوسید و خندید...

=مگه نه آقامون؟...

وویونگ نگاهی به سان کرد و اروم گفت...

talk to meحيث تعيش القصص. اكتشف الآن