talk to me(part 44)

3.3K 442 239
                                    

تهیونگ دست کوک سرگردون و گرفت و سمت یکی از صندلی ها برد...

هنذفری که خودش بهش داده بود و از گوشش بیرون اورد تا حرفشو بشونه...

_شماره ۲۲...اینجایی کنارپنجره...و منم ۲۱...

جونگ کوک با ذوق به دست گرم تهیونگ که دستاشو گرفته بود و صندلی ی کنارش نگاه کرد...

قراره پیشش بشینممم؟...یعنی اون بلیط گرفتههه؟...واییی خدایا دستمو گرفته...دیگه دستمو هم نمیشورممممم!...

_بشین دیگه...

با حرف تهیونگ سریع روی صندلی کنار پنجره نشست و کولشو بغل کرد...

تهیونگ نگاهی به کوک کرد و سرشو تکون داد...

_بده من کولتو..‌.

کوک کولشو به ته داد و دستاشو مضطرب بین پاهاش گذاشت...

ته کوله کوک و بالای سرشون گذاشت و کتشو دراورد و اونم کنار کوله ی کوک گذاشت...

جونگ کوک زیر چشمی هیکل تهیونگ و با اون بافت سفید یقه اسکی و چسبون نگاه میکرد...

عاههه نگاش کننن...اون بازوها...تا وقتی اونا هستن چرا باید شبا سرمو رو بالشت بذارم؟...

نگاهش سمت سینه های تهیونگ رفت و لبشو گاز گرفت...

فاااک نه حرفمو پس میگیرم...میخوام سرمو بذارم روی این دوتا عضله سفت و به صدای قلبش گوش بدم...اونقدر گوش بدم تا خوابم ببره...

_چرا اونروز تو دستشویی بهم دروغ گفتی؟...

کوک نگاهشو از هیکل وی گرفت و به چشماش نگاه کرد...

لبشو باز کرد تا چیزی بگه که سریع دهنشو بست...

هایششش وقتی اینجوری زل میزنه تو چشمام و میخواد دروغامو رو کنه یادم میره که لالم...

سرشو پایین انداخت و با هنذفری بازی کرد...

_هی...لال بودی...کر که نشدی...

کوک اروم سرشو بالا اورد و لب زد...

+نمیدونم...

تهیونگ سمت کوک خم شد...که کوک ترسید و خودشو عقب کشید...

_نترس...میخوام کمربندتو ببندم...

جونگ کوک دستاشو باز کرد تا تهیونگ کمربندشو ببنده...

برای کوک که پدرش رییس شرکت لوازم الکترونیکی فلورا بود هواپیما خونه ی دومش بود و قطعا میتونست خودش چشم بسته اینکارو انجام بده...

اما مگه‌میشد از یه ثانیه لمس شدنش توسط تهیونگ بگذره؟

تهیونگ کمربند و بست و عقب رفت...

کمر بند خودشم بست و به گل کوچیکش که هنوز توی دست کوک بود نگاه کرد..‌.

_از باغچه ی کنار فرودگاه چیدم...

talk to meWhere stories live. Discover now