talk to me(part 8)

3.6K 566 46
                                    

×کوووووک کوک کوک کوک!
جونگ کوک ترسید و سرشو از شونه ی وویونگ برداشت...
+چیه؟...چته؟(ترسیده)
×فهمیدمممم!
+چیو؟...
وویونگ موهای جونگ کوک و به هم ریخت...
×راه حلو...
.............
سان بعد از خوردن ساندویچ و نوشابه رژیمی ای که تهیونگ به عنوان نهار براش خریده بود...انسولینشو زد و سمت لپ تاپش رفت تا ببینه کسی درخواست استخدام جدید عکاس داده یا نه...
پشت میز کارش نشست و لپ تاپشو باز کرد...
ایمیلاش ۲۵ تا بودن یکی یکی چکشون کرد...اکثرا تبلیغات یا دوستای همکارش بودن...اما...بین همشون یه ایمیل اشنا به چشمش خورد... بلافاصله بازش کرد...
÷اوه...بازم این پسر...اسمش چی بود؟...
سرشو جلو تر اورد و اسمو خوند...
÷اوه جونگ وویونگ اره...دستیار عکاس جئون...
موهاش و به بالا هل داد و خواست متن و بخونه که گوشیش زنگ خورد..‌.
÷بله...
_سان ما نهارمونو خوردیم ولی ووجین یه دست فروش دیده که دوکبوکی میفروشه و اصرار داره براش بخرم...تو مشکلی با مسائل بهداشتیو اینا نداری؟...
÷عاههه...وضعیت غذاش چجوریه؟...
_بدک نیست...دستکش داره...
÷خیلی خب...ولی کم بگیر ...میدونی که معدش حساسه...و...ممنون...
_زیاد حرف میزنی کارتو بکن...
بوق بوق بوق...
سان خندید و سرتکون داد...گوشیو روی میز گذاشت و توجهش به ایمیل روبه روش جلب شد...
÷اوه‌...فکر کردم درخواست استخدامه...اون میخواد منو ببینه؟...
.......
×اینم از این!
+یعنی جواب میده؟(مشتاق)
وویونگ گوشیو روی مبل پرت کرد و به پشتی مبل تکیه داد...
×نمیدونم...همه چی بستگی به تو داره...کار خیلی سختیه کوک...اههه بیخیال پیشنهاد مسخره ای دادم اصلا...الان قرارو کنسل...
جونگ کوک گوشیو از دست وویونگ بیرون کشید و روی مبل دور تری از وویونگ نشست...
+چوووو...(بلند)
چو دستای خیسش و با پیشبندش خشک کرد و با قدمای ریز و تند خودشو به کوک رسوند...
~بله اقا...
+گشنمه...
~کیک توت فرنگی درست کردم الان براتون میارم...
+شیر توت فرنگی هم بیار...
~چشم...
چو خواست سمت اشپزخونه بره اما انگار که افکار وویونگ و از ذهنش خونده باشه با لبخند با نمکی برگشت و به وویونگ نگاه کرد..‌.
~برای شماهم بیارم؟...
وویونگ خندید و سرشو خاروند...
×تقصیر کیک توعه که خوشمزس نه شکم من(خنده)
چو سرتکون داد و با لبخند به اشپزخونه رفت...
+جواب نداد؟...
×اووو صبر کن معلوم نیست هنوز خونده‌...
با صدای نوتیف گوشی وویونگ که هنوز تو دستای کوک بود وویونگ حرفشو قطع کرد و منتظر به کوک نگاه کرد...
جونگ کوک با استرس گوشیو روشن کرد...
+وای وای...نوتیف ایمیله!...این رمز کوفتیت چنده؟...
×۲۲۲۲...
+اینم رمزه اخه...
×باورت میشه همینم یادم میره...
جونگ کوک سریع توی ایمیل های وویونگ رفت...
×خودشه؟...
+اره ارهههه چوی ساننننههه!(استرسی)
با دستای لرزون شروع به خوندن متن کرد...
×چی میگه؟...
+میگه اگر برای استخدام عکاس با شرایط جدیده...چرا که نه(خوشحال)
وویونگ بلند شد و سمت جونگ کوک رفت...
×جدا؟...فکر نمیکردم قبول کنه(تعجب)
گوشیو از جونگ کوک گرفت تا جواب سان و بده...
+بهش چی میگی؟...
×باید یه ادرسی بدم دیگه...
+اتیله خوبه؟...
×عاممم...نه نه...به نظرم کافه ی سر کوچه ی اتلیه بهتره... اونجا قهوه های محشری هم داره!
+وویونگ این یه قرار عاشقانه نیستا!...قرار کاریه!...بهتره تو اتلیه باشه...
×خیلی خب بابا...الان بهش ادرس و میدم...
*۵ دقیقه بعد*
در حالی که با سرعت به سمت اتلیه میرفتن جونگ کوک موهاشو توی اینه درست میکرد...
+اخه همین امروووززز؟...چرا انقد هولههه؟
وویونگ خندید و دنده رو عوض کرد...
×گفت امروز وقتش ازاده..‌.میدونی که اون فقط حضوری مصاحبه اولیه میگیره...
جونگ کوک نفسشو با استرس بیرون داد...
+ببینم...الان...فقط خودش میاد؟...(خجالتی)
×(پوزخند)چرا انقد دست و پاتو گم کردی کوک؟...مگه بار اولته قرارداد میبندی؟...کدوم صاحب کاری توی مصاحبه اولیه پامیشه میاد؟(پوکر)
+خیلی خب باشه...من...من الان باید لال باشم؟...
×هووف...نمیدونم...بیا...بیا یه کاری کنیم...
+چی؟...
×ببین تو نیا بالا...من اول میرم...بعد ازش یه جوری دلیل این شرطو میپرسم... اگر دیدم اونم خودیه...بهش حقیقتو میگم...
+نه...اینجوری...دربارم چه فکری میکنه...
وویونگ ماشین و جلوی اتلیه پارک کرد و دست یخ جونگ کوک و گرفت...
×نگران نباش کوک...اجازه نمیدم کسی به تو و گرایشت توهین کنه...اگه بهت زنگ زدم یعنی اونم قضیه رو میدونه...ولی اگه نزدم...یعنی...حالا میام بهت میگم دیگه...باشه؟
جونگ کوک سرشو تکون داد و با قدردانی به وویونگ نگاه کرد...
+ممنونم وویونگ...
وویونگ لبخندی زد و از ماشین پیاده شد...نگاهی به ساعت گوشیش کرد...باید تا ۱۰ دقیقه ی دیگه میرسید...
سلاممم هه سان هستم😀❤
امیدوارم خوشتون بیاد💋🥰


talk to meOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz