talk to me(part 37)

3.1K 433 140
                                    

÷اقای دکتر پسر کوچولوم خوب میشه؟...

ووجین درحالی که به بهونه ی دیدن وویونگ روی پاهاش نشسته بود سر تکون داد...

><نه حالش خیلی بده...

سان موهای وویونگی که روی مبل دراز کشیده بود و نوازش کرد...

÷چقد بهت گفتم چیپس و پفک زیاد نخور...باید به حرفم گوش میدادی...

×الان باید چیکار کنم اقای دکتر؟...

ووجین روی کاغذی خط خطی نوشت و دست سان داد...

><این داروهاشه...(سرشو سمت گوش سان میبره)امپولم داره...

÷اینارو بخوره خوب میشه؟...

ووجین سر تکون داد و سمت وویونگ رفت...

><دیگه به حرف اپات گوش بده باشه؟

وویونگ لبخندی زد و سرتکون داد...

×حالا میشه برم؟...باید برای آقای دکتر و اپام شام درست کنم...(لبخند)

ووجین محکم لپ وویونگ و بوسید و بغلش کرد...

><مرسی که باهام بازی کردی وودونگی جونم...خیلیییی دوست دارم...

وویونگ پیشونی ووجین و بوسید و موهاشو نوازش کرد...

÷خب...من دیگه جایی تو این خونه ندارم...

بلند شد تا سمت اتاقش بره که ووجین دوید سمتش و از پشت کمرشو بغل کرد...

><خودت میدونی که من عاشششققتممم بابایی...ولی وودونگیو هم دوست دارم...مرسی که باهامون بازی کردی اپااا...

بعد چرخید و سرشو تو بولیز سان برد و شکم عضله ایشو بوسید...

><یه دونه ازون قلمبه هاشو بوووس کردم...

سان خندید و بولیزشو صاف کرد و سمت وویونگ رفت...

هنوز روی مبل دراز کشیده بود و لپاش دیگه قرمز نبودن...

دوباره دستشو روی پیشونیش گذاشت و وقتی دید داغ نیست لبخند زد...

÷خوبه...اون موقع خیلی داغ بودی...

وویونگ سریع بلند شد و برای عوض کردن بحث سمت اشپزخونه رفت...

×ندیدم امروز انسولین بزنی سان...

سان روی مبل نشست و گوشیشو چک کرد...

÷فک کنم صبحونه و نهارت کار خودشو کرد(خنده)

وویونگ پیشبند و دور کمرش بست و خوشحال خندید...

×چینجا؟(واقعا)

سان لبخندی زد و سمت اشپزخونه رفت...

با دیدن کمر باریک وویونگ که با پیشبند باریکتر هم دیده میشد بازم به اینکه اون پسر باشه شک کرد...

talk to meDove le storie prendono vita. Scoprilo ora