÷اقای دکتر پسر کوچولوم خوب میشه؟...
ووجین درحالی که به بهونه ی دیدن وویونگ روی پاهاش نشسته بود سر تکون داد...
><نه حالش خیلی بده...
سان موهای وویونگی که روی مبل دراز کشیده بود و نوازش کرد...
÷چقد بهت گفتم چیپس و پفک زیاد نخور...باید به حرفم گوش میدادی...
×الان باید چیکار کنم اقای دکتر؟...
ووجین روی کاغذی خط خطی نوشت و دست سان داد...
><این داروهاشه...(سرشو سمت گوش سان میبره)امپولم داره...
÷اینارو بخوره خوب میشه؟...
ووجین سر تکون داد و سمت وویونگ رفت...
><دیگه به حرف اپات گوش بده باشه؟
وویونگ لبخندی زد و سرتکون داد...
×حالا میشه برم؟...باید برای آقای دکتر و اپام شام درست کنم...(لبخند)
ووجین محکم لپ وویونگ و بوسید و بغلش کرد...
><مرسی که باهام بازی کردی وودونگی جونم...خیلیییی دوست دارم...
وویونگ پیشونی ووجین و بوسید و موهاشو نوازش کرد...
÷خب...من دیگه جایی تو این خونه ندارم...
بلند شد تا سمت اتاقش بره که ووجین دوید سمتش و از پشت کمرشو بغل کرد...
><خودت میدونی که من عاشششققتممم بابایی...ولی وودونگیو هم دوست دارم...مرسی که باهامون بازی کردی اپااا...
بعد چرخید و سرشو تو بولیز سان برد و شکم عضله ایشو بوسید...
><یه دونه ازون قلمبه هاشو بوووس کردم...
سان خندید و بولیزشو صاف کرد و سمت وویونگ رفت...
هنوز روی مبل دراز کشیده بود و لپاش دیگه قرمز نبودن...
دوباره دستشو روی پیشونیش گذاشت و وقتی دید داغ نیست لبخند زد...
÷خوبه...اون موقع خیلی داغ بودی...
وویونگ سریع بلند شد و برای عوض کردن بحث سمت اشپزخونه رفت...
×ندیدم امروز انسولین بزنی سان...
سان روی مبل نشست و گوشیشو چک کرد...
÷فک کنم صبحونه و نهارت کار خودشو کرد(خنده)
وویونگ پیشبند و دور کمرش بست و خوشحال خندید...
×چینجا؟(واقعا)
سان لبخندی زد و سمت اشپزخونه رفت...
با دیدن کمر باریک وویونگ که با پیشبند باریکتر هم دیده میشد بازم به اینکه اون پسر باشه شک کرد...
STAI LEGGENDO
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...