درحالی که بالای چهارپایه بود تو یه دستش کتاب ووجین بود و بهش املا میگفت و با دست دیگش قفلای پرده رو باز میکرد تا بشورشون...
×نوشتی؟
><دوستم...اره تا اینجا نوشتم...
×خب...به منننن...
اخرین قفل و هم باز کرد و با پرده از چهار پایه پایین پرید...
از گردو خاکش سرفه ای کرد و پرده رو توی سبد انداخت...
×(سرفه)اینارو...چن(سرفه)چند وقته نشستین؟...(سرفه)
><نمیدونم...من تاحالا ندیدم بشوریمشون...فکر نمیکردم اصلا دربیان...
وویونگ خندید و سبد و سمت اشپزخونه برد و پرده ی گرد وخاک گرفته رو به زور توی ماشین لباسشویی چپوند...
×خیلی خب بقیشو بنویس عزیزم...یک...کتااااب...
با صدای زنگ گوشیش در لباسشویی و بست و مایع شوینده رو بهش اضافه کرد و بعد از روشن کردنش گوشیشو از روی اپن برداشت...
×تو یکم روخونی کن بیبی من الان میام باشه؟
ووجین سرتکون داد و مشغول خوندن دونه دونه ی کلمات شد...
وویونگ توی اتاق رفت و کنار پنجره ایستاد و تماس و وصل کرد...
×ببین کی زنگ زده!
+عاه(خنده)سلام وو...
×سلام کوکی چطوری؟...
+خوبم...تو چطوری؟...ووجین خوبه؟...
×اره...همه خوبیم سر کار نیستی؟...
+چرا...ولی دیگه تهیونگ...به همه گفته من لال نیستم...
×اوه...عکس العملشون چی بود؟...
+خنده دار(خنده)
×هممم...پس مستر کیم شما خیال کام اوت هم داره...(خنده)
+اره...بعد درمان...
×اوه راستی چیشد رفتین دکتر؟
+اره...راستش...برای همین زنگ زدم...
×راحت باش عزیزم گفتم که هر کمکی از دستمون بربیاد انجام میدیم...
+هایششش...نمیدونم از دستت ناراحت باشم که جریان خودت و سان و بهم نگفتی یا از اینکه انقد بهم میاین و مثل یه خانواده این خوشحال باشم(کیوت)
وویونگ خندید و پنجره رو باز کرد و هوای خنک اخرای زمستون که بوی بهار میداد و به ریه هاش فرستاد...
×اون موقع که منو مست کردی باید به این قضیه فکر میکردی...
+عاه...ببخشید وو باور کن تهیونگ مجبورم کرد...
×مهم نیست(لبخند)حالا بگو دکتر چی گفت؟
+وویونگ...اون...اون گفت باید یه مدت از هم جدا باشیم...
KAMU SEDANG MEMBACA
talk to me
Fiksi Penggemar[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...