talk to me(part 85)

1.9K 225 112
                                    

روی مبل جلوی تلویزیون نشسته بودن...

پشمک به مبل تکیه داده بود...سان به پشمک تکیه داده بود...وویونگ به شکم سان تکیه داده بود و ووجین هم به شکم وویونگ تکیه داده بود‌...

سان دستشو نوازشوار روی ران وویونگ کشید که دستش به دست کوچولویی خورد...

سرشو خم کرد و ووجین و دید که با اخم کیوتی به دست باباش نگاه میکنه...

ووجین دست سان و برداشت و روی ران پشمک گذاشت و دوباره خودش دستشو روی ران وو گذاشت...

><اینا تپلیای منن...بهشون دست نزن بابایی...

سان با چشمای گرد به دستش که روی ران پشمک بود و دست ووجین که روی پای وویونگ بود نگاه کرد...

÷عزیزم تو چرا با پشمک بازی نمیکنی؟

وویونگ خندید و اون یکی دست سان و گرفت و روی اون پاش گذاشت...

×دعوا نکنید...دوتا دارم...یکیش برا تو...یکیشم براتو...

ووجین خواست چیزی بگه که با صدای تلفن خونه ساکت شد و سریع سمتش دوید...

><الو...کوکییی جونممم...

><ها...چرا جیغ میزنی...

سان چشماشو ریز کرد و بلند شد و سمت ووجین رفت و تلفن و ازش گرفت...

÷الو...

+بذار روووو بلنگووووو...(خوشحال)

سان گوشیو از صدای زیادش از گوشش فاصله داد و خندید...

÷باشه باشه...گذاشتم بگو...

+وو...وویونگگگگگ...

وویونگ با گیجی نگاهی به سان و تلفن کرد‌..‌.

×بله...چیشده کوکی؟...

+دوتا خبر عالیییییی دارممممممممم...

÷اوه...چیشده؟...

_شرط داره!(خوشحال)

×هایششش اول بگیددد...

_نه....اول بگو بهش عمل میکنی...

÷چی میخوای ته‌...

_سامگیتانگ...همه چیشو میخرم فقط همین فردا بیا و براهممون درست کن...

+از دیروز سرمنو خورده...منم بلد نیستم درست کنم...

وویونگ خندید و ووجین و توی بغلش جابه جا کرد...

×باشه بابا فکر کردم چی هست شرطتون...حالا بگید خبرارو دیگه...

+ررررحممممم...الان زنگ زدننننن...برام یه رحممم پیدااا شدههههه(ذوق زدهههه)

سان سرشو بالا اورد و به وویونگ نگاه کرد...

÷عاااااه...واقعاااا؟...

talk to meWhere stories live. Discover now