روی مبل جلوی تلویزیون نشسته بودن...
پشمک به مبل تکیه داده بود...سان به پشمک تکیه داده بود...وویونگ به شکم سان تکیه داده بود و ووجین هم به شکم وویونگ تکیه داده بود...
سان دستشو نوازشوار روی ران وویونگ کشید که دستش به دست کوچولویی خورد...
سرشو خم کرد و ووجین و دید که با اخم کیوتی به دست باباش نگاه میکنه...
ووجین دست سان و برداشت و روی ران پشمک گذاشت و دوباره خودش دستشو روی ران وو گذاشت...
><اینا تپلیای منن...بهشون دست نزن بابایی...
سان با چشمای گرد به دستش که روی ران پشمک بود و دست ووجین که روی پای وویونگ بود نگاه کرد...
÷عزیزم تو چرا با پشمک بازی نمیکنی؟
وویونگ خندید و اون یکی دست سان و گرفت و روی اون پاش گذاشت...
×دعوا نکنید...دوتا دارم...یکیش برا تو...یکیشم براتو...
ووجین خواست چیزی بگه که با صدای تلفن خونه ساکت شد و سریع سمتش دوید...
><الو...کوکییی جونممم...
><ها...چرا جیغ میزنی...
سان چشماشو ریز کرد و بلند شد و سمت ووجین رفت و تلفن و ازش گرفت...
÷الو...
+بذار روووو بلنگووووو...(خوشحال)
سان گوشیو از صدای زیادش از گوشش فاصله داد و خندید...
÷باشه باشه...گذاشتم بگو...
+وو...وویونگگگگگ...
وویونگ با گیجی نگاهی به سان و تلفن کرد...
×بله...چیشده کوکی؟...
+دوتا خبر عالیییییی دارممممممممم...
÷اوه...چیشده؟...
_شرط داره!(خوشحال)
×هایششش اول بگیددد...
_نه....اول بگو بهش عمل میکنی...
÷چی میخوای ته...
_سامگیتانگ...همه چیشو میخرم فقط همین فردا بیا و براهممون درست کن...
+از دیروز سرمنو خورده...منم بلد نیستم درست کنم...
وویونگ خندید و ووجین و توی بغلش جابه جا کرد...
×باشه بابا فکر کردم چی هست شرطتون...حالا بگید خبرارو دیگه...
+ررررحممممم...الان زنگ زدننننن...برام یه رحممم پیدااا شدههههه(ذوق زدهههه)
سان سرشو بالا اورد و به وویونگ نگاه کرد...
÷عاااااه...واقعاااا؟...
YOU ARE READING
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...