talk to me(part 107)

1.6K 214 41
                                    

۱هفته بعد

تهیونگ با صدای هشدارگوشیش سریع بلند شد و خاموشش کرد...

چشماشو مالید و خمیازه ای کشید...

تازه داشت خداروشکر میکرد که کوک و بچه ها بیدار نشدن که صدای ناله ی لوس ته یونو شنید...

برگشت و نگاهی به بچه ها کرد...

ته یون بیدار شده بود و نزدیک بود گریه کنه که دونگ ووک سریع لباشو به لپ تپلش رسونده بود و مثلا بوسش میکرد...

ته یون بیدار شده بود و نزدیک بود گریه کنه که دونگ ووک سریع لباشو به لپ تپلش رسونده بود و مثلا بوسش میکرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تهیونگ قلبشو گرفت و جلوتر رفت...

_اخه پسر قشنگ باباااااا...قربونت برم که از الان به فکر همه ای...(خنده ذوق مرگ)

دونگ ووک با صدای تهیونگ خنده ی کوچولویی کرد و دستاشو تو هوا تکون داد...

ته یون جیغ کوچولویی زد و به باباش نگاه  کرد‌..‌.

تهیونگ دستشو به معنی سکوت روی بینیش گذاشت و به ته یون نگاه کرد...

_هیششش...دختر خوبی باش عزیزم باشه؟...

ته یون چشماشو بست و سرشو اونور کرد...

_ایگوووو قهر نکن عسل من...اپا هردوتونو دوست داره...ته یون من؟...

نوک دماغشو بوسید که ته یون لبخندی زد و صدای لوسی از خودش دراورد...

_افرین...حالا بخوابید بابایی باید بره سر کار...

بچه ها با گیجی به تهیونگ و درو دیوار نگاه کردن و توی خوردن انگشتاشون باهم مسابقه گذاشتن...

تهیونگ ناله ای کرد و به کوک که تقریبا بیهوش بود نگاه کرد...

به خاطر بچه ها هردوشون نمیتونستن شبا راحت بخوابن...

چون با بیدار شدن یکی اون یکی هم بیدار میشد و خوابوندشون مکافات داشت...

_چیکار کنم؟...لالایی بخونم؟...

+نمیخواد کاری کنی...همینجوریشم دیرت شده...(صدای گرفته)

با صدای کوک سرشو بلند کرد و خجالت زده خندید...

_ببخشید عزیزم نمیخواستم بیدارت کنم...

کوک دست تهیونگ و گرفت و حلقشو از روی میز برداشت...

talk to meWhere stories live. Discover now