۱هفته بعد
تهیونگ با صدای هشدارگوشیش سریع بلند شد و خاموشش کرد...
چشماشو مالید و خمیازه ای کشید...
تازه داشت خداروشکر میکرد که کوک و بچه ها بیدار نشدن که صدای ناله ی لوس ته یونو شنید...
برگشت و نگاهی به بچه ها کرد...
ته یون بیدار شده بود و نزدیک بود گریه کنه که دونگ ووک سریع لباشو به لپ تپلش رسونده بود و مثلا بوسش میکرد...
تهیونگ قلبشو گرفت و جلوتر رفت...
_اخه پسر قشنگ باباااااا...قربونت برم که از الان به فکر همه ای...(خنده ذوق مرگ)
دونگ ووک با صدای تهیونگ خنده ی کوچولویی کرد و دستاشو تو هوا تکون داد...
ته یون جیغ کوچولویی زد و به باباش نگاه کرد...
تهیونگ دستشو به معنی سکوت روی بینیش گذاشت و به ته یون نگاه کرد...
_هیششش...دختر خوبی باش عزیزم باشه؟...
ته یون چشماشو بست و سرشو اونور کرد...
_ایگوووو قهر نکن عسل من...اپا هردوتونو دوست داره...ته یون من؟...
نوک دماغشو بوسید که ته یون لبخندی زد و صدای لوسی از خودش دراورد...
_افرین...حالا بخوابید بابایی باید بره سر کار...
بچه ها با گیجی به تهیونگ و درو دیوار نگاه کردن و توی خوردن انگشتاشون باهم مسابقه گذاشتن...
تهیونگ ناله ای کرد و به کوک که تقریبا بیهوش بود نگاه کرد...
به خاطر بچه ها هردوشون نمیتونستن شبا راحت بخوابن...
چون با بیدار شدن یکی اون یکی هم بیدار میشد و خوابوندشون مکافات داشت...
_چیکار کنم؟...لالایی بخونم؟...
+نمیخواد کاری کنی...همینجوریشم دیرت شده...(صدای گرفته)
با صدای کوک سرشو بلند کرد و خجالت زده خندید...
_ببخشید عزیزم نمیخواستم بیدارت کنم...
کوک دست تهیونگ و گرفت و حلقشو از روی میز برداشت...
YOU ARE READING
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...