talk to me(part 86)

1.9K 240 99
                                    

کوک درحالی که توی لباسای اتاق عمل گم شده بود با چشمای براقش از ترس به تهیونگ نگاه کرد...

تهیونگ دستای یخشو گرفت و خالکوبیاشو بوسید...

_نگران نباش عزیز دلم...اع اع...نبینم چشات از اشک برق بزنه ها...هیشش...

کوک سریع چشماشو مالید و نگاهی به اطراف کرد...

توی اتاق منتظر بودن تا پرستارا بیان و کوک وبه اتاق عمل ببرن...

با دیدن اتاق خلوت لباشو کمی غنچه کرد ‌سرشو بالا برد...

با چشمای درشتش به لبای ته نگاه کرد و دستشو محکم تر گرفت...

+پُ پُ...

تهیونگ از کیوتیش لبشو گاز گرفت و محکم لباشو روی لبای کوک کوبید...

مکای عمیقی و ارومی از توت فرنگیای خوشمزش گرفت و اروم سرشو عقب اورد...

_نگران نباش خب؟...

کوک اب دهنشو قورت داد و اروم سرشو تکون داد...

+نمیشه...وویونگو ببینم؟...

تهیونگ پیشونیشو بوسید و دستشو نوازش کرد...

_نه عزیزم نمیشه...رفتن ووجین و بذارن پیش هانیول...یکم بیقراری میکنه...میدونی که به وویونگ خیلی وابستس...

کوک اهایی گفت و لباشو با زبون خیس کرد که تهیونگ خم شد و لبای خشکشو لیسید...

_برق لبتو نیاوردی هوم؟...چطوره از این به بعد دیگه بهش احتیاج نداشته باشی؟...تا وقتی من هستم لبات حق ندارن خشک بشن...

بوسه ی خیسی روی لبای لرزونش نشوند که خنده ی خرگوشیش مشخص شد...

_بخند عزیزم...من بانی خندونمو دوست دارم‌...

+دوست دارم ته ته...

تهیونگ لبخندی زد و چشماشو بوسید...

_منم دوست دارم عزیز دلم...

.............

><اندهههه...

=فینگیل من...مگه دلت نمیخواست یه نی نی خوشگل داشته باشی هوم؟...

ووجین محکمتر به وویونگ چسبید و سرشو تکون داد...

÷پس پاپا رو ول کن تا ما بریم عزیزم...هیچیش نمیشه قول میدم...

ووجین نگاهی به وویونگ کرد واز بغض لباش غنچه شد...

><من‌...میترسم...

وویونگ نشست و ووجین و توی بغلش کشید...

×اخه از چی میترسی عشق کوچولوی من؟...

ووجین با چشمای اشکیش نگاهی به وویونگ کرد و طبق عادت موهای وویونگو نوازشوار از صورتش کنار داد...

><اگه...اگه چیزیت بشه...پاپا...نمیخوام دوباره من و اپا تنها بمونیم...(بغض)نمیخوام بمیری...(گریه)

talk to meWhere stories live. Discover now