سان نگاهی به سانمی کرد که با تیر کشیدن کمرش اخ ریزی گفت...
وویونگ بلند شد و از بازوی سان گرفت و سمت حموم بردش...
×بیا یوبو...نمیذارم تنهایی از دستش خلاص شی...
سان سری تکون داد و توی حموم ایستاد که وویونگ سمتش اومد و تیشرت سان و بیرون اورد...
÷من...حتی به چیزی هم فکر نکردم...
وویونگ ضربه ی ارومی به دیک سان زد که تو جاش پرید...
×ولی ایشون چیز دیگه ای میگن...(خنده)
÷عاهههه...وو...اگه بهت بگم فکر میکنی دیوونه شدم...
وویونگ با عجله به خاطر اینکه سانمی بیدار نشه شلوار و باکسر سان و باهم پایین کشید...
جلوش زانو زد و دیک سفت شده ی سان و تو دستش گرفت...
×پس نگو(خنده)
سان خواست چیزی بگه که با حس بوسیدن سر عضوش توسط لبای درشت و خیس وو از دیوار گرفت تا نیوفته...
÷ف...فاک...وو...
وویونگ همزمان با فرو بردن دیک سان توی دهن بزرگش به چشمای سان نگاه کرد...
÷عاااه...ا..ادامه بده...
....................
وو با صدای غر غر سانمی از خواب بیدار شد و سریع نوازشش کرد...
×هیششش اروم عزیزممم...
نگاهی به سان که هنوز خواب بود انداخت...
خواست چیزی بگه که فکش دردگرفت...
×هایششش سان...رسما دهنمو به فاک دادی...حالا خوبه نمیخواستی...
با صدای خنده ی کوچولوی سانمی سمتش برگشت...
انگار دخترشون از قیافه کیوت پاپاش موقع غر زدن خوشش میومد...
×چیه فسقل من؟؟(خنده)
دوباره به سان نگاه کرد و اخم کیوتی کرد و با پاش یه ران سان زد...
×هوی...اپای خوابالو...بیدار شو...
><میشه بیام تو؟
×ایگوووو صبح بخیر عزیز دلم بیا اینجا...
ووجین سریع دوید و از کنار سان رد شد و پیش وویونگ و خواهرش نشست...
گونه ی سانمی و بوس کرد و خندید...
><صبح بخیر جوجوووو...
گردن وویونگ و هم بوسید و عقب اومد...
><صبح بخیر پاپا...
*خنده ی سانمی
><پاپااااااااا اپاااااا...
سان با صدای داد هیجان زده ی ووجین از خواب پرید و ترسیده به اطراف نگاه کرد...
÷چ چیشده؟...
×ووجینم چیه؟...
><چالللل چالللل اپااااا مثل تو چااللل دارهههه
۳ماه بعد
=بجنب جونگگگگ امروز باید بریم خرید عروسییییی هایشششش...
جونگ سریع سه پایه دوربینارو جمع کرد و سمت هان دوید که به تهیونگ برخورد...
_لیییییی جونگ سوککککک...
جونگ به قهوه ای که روی لباس تهیونگ ریخته بود نگاه کرد و لبشو گاز گرفت...
جونگ_م...من خیلی...ببخشید...عجله...
_فقط بروووو...
...................
جونگ کوک با دقت زیر گاز و کمتر کرد و به دستور پخت نگاه کرد...
+خببببب حالا باید ۱۵ دقیقه بذارم بمونه...
(گریه ی دونگ ووک)
+عااا اومدمممم اومدممم ماما اینجااااس...
سریع از اشپرخونه بیرون پرید و سمت بچه ها که توی تابای گهواره ای که از سقف اویزون بودن رفت...
جلوشون ایستاد و دستاشو به هم کوبید که تهیون خنده ی کوچولویی کرد...
+دونگ ووکم بخند عزیزمممم...
دونگ ووک لباشو برچید و به تهیون نگاه کرد...
+نهه نهههه گریه نکن ماما فدات شهههه...
بال بال زنان این ور اونور رفت که صدای زنگ گوشیش بلند شد...
دونگ ووک چشماش برق زدن و دستاشو تو هوا تکون داد...
جونگ کوک به مخاطبش که وویونگ بود نگاه کرد و سریع جواب داد...
×جو...
+زنگ میزنم وو...
سریع قطع کرد و از لیست اهنگاش یکیو گذاشت...
همزمان باهاش شروع به رقصیدن کرد که دونگ ووک خندید و تهیون هم از هیجان نفس نفس زنون خندید...
+پس شما هم مثل ماما رقص و دوست دارین(خنده خرگوشی)
سلام هه سان هستم 😃👋🏻
عااششقتتونمممممم👑❤🌹💋
YOU ARE READING
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...