_من میرم حموم...بیبی خوبی باش و به چیزی دست نزن هوم؟...
کوک روی مبل پاهاشو جمع کرد و تند تند سرشو تکون داد...
اما مگه میشد اتاق موردعلاقش...جایی که برای اولین باز تهیونگو دیده بود و باهاش یکی شده بود...
یه جایی تو این خونه باشه و کوک اروم بگیره؟
دلش برای بوی عود تندی که هنوزم یادش مونده تنگ شده بود...
صدای دوش اب و که شنید بلند شد و سمت اولین اتاق طبقه پایین رفت...
اروم درشو باز کرد که با یه اتاق پر از لوازم ورزشی رو به رو شد...
+وااووو...یعنی تو خونه تمرین میکنه؟...
یکم توی اتاق فضولی کرد و در و بست و سراغ اتاق بعدی رفت...
خواست درشو باز کنه اما...
+هایششش قفله...نکنه این باشه؟...
با لبای اویزون سراغ اتاق بعدی رفت که یکدفعه یاد چیزی افتاد...
+اوووه...یادمه وقتی بارون به پنجره میزد...از پنجره میتونستم درختارو ببینم...اصلا...از پله ها منو بردن...قطعا طبقه بالاست...
با خنده ی شیطون خرگوشی و زبونی که یکم بیرون اومده بود از پله ها بالا رفت و با کنجکاوی اطراف و نگاه کرد...
(اخه فوضولیو تو چشاش ببینیننن🥺😭)
سراغ اولین اتاق رفت که با دیدن تخت دونفره بزرگ و فضای سیاه و سفید اتاق فهمید اتاق تهیونگه...
+هایششش همین پریشب اینجا خوابیدما...
دراتاق و بست و سراغ بعدی رفت...
YOU ARE READING
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...