talk to me(part 124)

1.2K 187 71
                                    

تهیون خمیازه ای از مسائل ریاضی خسته کننده ی دونگ ووک و سانمی کشید و چشماشو با انگشتای کشیدش مالید...

♤عاهههه...مسخرس...

دونگ ووک با صدای خواهرش سرشو بگردوند و نگاهی بهش کرد...

♧کسی مجبورت نکرده پیش ما بمونی تهیون...

سانمی دست پاچه نگاهی به ساعتش کرد و چتری هاشو پشت گوشش داد...

/عاه...ببخشید تقصیر منه...س..ساعت یکه من..

♧نه سانمی تقصیر تونیست...تهیون میتونه بره بخوابه هنوز دو صفحه دیگه مونده...

♤من نمیفهمم شما که تو یه کلاسید حتی کنار هم میشینید...چرا تا الان بیدارید؟..بذارید برای فردا...الان اپا...صبر کن ببینم...چرا هنوز نیومدن...گفتن تا ۱۲ برمیگردن...

تهیون با غرغر بلند شد و سمت اتاقش رفت تا با تهیونگ تماس بگیره...

دونگ ووک نگاهی به سانمی که چشماش قرمز شده بود انداخت...

♧عاه...ببخشید برای امشب کافیه هوم؟...میذاریمش...فردا زنگ تفریح کامل برات توضیح میدم عزیزم باشه؟...

سانمی که هنوزم از شنیدن عزیزم های گاه و بی گاه دونگ ووک سرخ و سفید میشد سری تکون داد و وسایلشو جمع کرد...

/م...من...امشب کجا بخوابم؟

.................

با شنیدن صدای زنگ گوشیش ضربه هاشو متوقف کرد و سمت میز خم شد که ناله ی کوک بلند شد...

کمرشو نوازش کرد که با دیدن اسم تهیون دستش متوقف شد...

با نفس نفس دستشو تو موهاش کشید...

+عاه..ک..کیه وی؟

تهیونگ اب دهنشو قورت داد و سعی کرد نفس نفس نزنه...

_عزیزم تهیونه...لطفا مراقب باش صدایی...

+سعیمو میکنم..اومم عاه...

تهیونگ درحالی که با یه دستش بوت و کمر همسرش و نوازش میکرد با دست دیگش گوشیو کنار گوشش گذاشت...

_جانم عزیزم...

♤سلام...

_ا‌وه(خنده هول)س...سلام...چرا نخوابیدی پرنسسم؟

♤شما چرا هنوز برنگشتین؟

_خب...ما...‌‌عاههه باید ببینی چه ترافیک سنگینیههه...

♤اپا...ساعت ۱ ترافیک...هووف‌‌...خیلی هب فقط خواستم ببینم سالمید یا نه...

_اوه...عزیزمممم...ما خوبیم شما بخوابین...خب؟

♤خوش بگذره اپاااا(خنده)

_یااا بچه...

بوق بوق...

تهیونگ سرشو تکون داد و به کوک که دهنشو نگه داشته بود نگاه کرد...

_معذرت میخوام عزیزم...به کارمون برسیم(نیشخند)

..............

♤اما من رو تختم حساسم میدونی که...

دونگ ووک نفسشو کلافه بیرون فرستاد و دست ظریف سانمی و گرفت...

♧بیا بریم...پرنسس خانوممم تنها باشن...

سانمی و توی اتاق برد و با دستش به تخت اشاره کرد...

♧چطوره امشبو اینجا بخوابی؟

سلامممم هه سان هستم😍👋🏻

دوستون دارممم💖

talk to meOù les histoires vivent. Découvrez maintenant