talk to me(part 52)

4.3K 424 87
                                    

_هیششش تکون نخور...

+عااای.‌‌‌‌..میسوزه...(بغض)

تهیونگ بازم از پماد به سر انگشتش زد و اروم داخل سوراخ کوک برد...

_میدونم عزیزم...یکم تحمل کن...تو اون همه درد و تحمل کردی...اینو نمیتونی؟

جونگ کوک سرشو تو بالشت فرو برد و با صدای خفه گفت...

+اون فرق داشت...درسته مازوخیستم...ولی دلیل نمیشه که...عاییی...از هر دردی لذت ببرم(بغض)

تهیونگ بوت گردشو که رد دستاش روش قرمز شده بود و بوسید و کنارش دراز کشید...

سرشو از روی بالشت برداشت و نگاهش کرد...

_هنوزم باورم نمیشه پیدات کردم...

کوک لباشو غنچه کرد و باکسرشو بالا کشید...

+چون من پیدات کردم...(کیوت)

تهیونگ پماد دیگه ای برداشت و درحالی که هنوز دراز کشیده بود با سرانگشتش اروم روی کبودی و رد گاز های گردن و لبش کشید...

_عاااه‌...باشه باشه...هر چی تو بگی لیتل بوی...

جونگ کوک لبخند خرگوشی ای زد و به تهیونگ نگاه کرد...

+من...خیلی اذیت شدم...تا بیام بالا...کی...برمیگردیم؟...

تهیونگ در پماد و بست و روی میز گذاشتش و دستشو لای موهای بلند و نمدار کوک برد و نوازششون کرد‌‌‌‌‌...

_فردا غروب...

+خوبه...هنوزم...عروسی چو میای دیگه...

_اره...و هنوزم سر شرطم هستم...

+اگه شرطم نمیذاشتی من از پیشت تکون نمیخوردم...

تهیونگ گونه ی نرمشو نوازش کرد و لب زد‌‌‌...

_نمیخوای شهرو بهت نشون بدم؟

کوک با حسرت به خیابون چراغونی شده توی شب نگاه کرد...

+خیلی دوست دارم...ولی...نمیخوام دوباره از جلوی اون همه ادم رد بشم درحالی که دارم از درد میمیرم...

تهیونگ خندید کوک و توی بغلش کشید...

_پس بیبی من دلش میخواد شهرو بگرده...

جونگ کوک بغضشو قورت داد و سرشو توی گردن تهیونگ برد...

_فردا صبح بعد صبحونه میبرمت...

+چی...نه...من نمیت...

_هیششش حواسم بهت هست بیب...

گوشیشو برداشت و شماره ی جونگ و گرفت...

_الو...کوک پاش پیچ خورده...یه ویلچر میخوام...تا فرداقبل صبحونه...خوبه...

گوشی و قطع کرد و روی میز گذاشت و به چشمای متعجب و براق کوک نگاه کرد.‌..

talk to meWhere stories live. Discover now