_هیششش تکون نخور...
+عااای...میسوزه...(بغض)
تهیونگ بازم از پماد به سر انگشتش زد و اروم داخل سوراخ کوک برد...
_میدونم عزیزم...یکم تحمل کن...تو اون همه درد و تحمل کردی...اینو نمیتونی؟
جونگ کوک سرشو تو بالشت فرو برد و با صدای خفه گفت...
+اون فرق داشت...درسته مازوخیستم...ولی دلیل نمیشه که...عاییی...از هر دردی لذت ببرم(بغض)
تهیونگ بوت گردشو که رد دستاش روش قرمز شده بود و بوسید و کنارش دراز کشید...
سرشو از روی بالشت برداشت و نگاهش کرد...
_هنوزم باورم نمیشه پیدات کردم...
کوک لباشو غنچه کرد و باکسرشو بالا کشید...
+چون من پیدات کردم...(کیوت)
تهیونگ پماد دیگه ای برداشت و درحالی که هنوز دراز کشیده بود با سرانگشتش اروم روی کبودی و رد گاز های گردن و لبش کشید...
_عاااه...باشه باشه...هر چی تو بگی لیتل بوی...
جونگ کوک لبخند خرگوشی ای زد و به تهیونگ نگاه کرد...
+من...خیلی اذیت شدم...تا بیام بالا...کی...برمیگردیم؟...
تهیونگ در پماد و بست و روی میز گذاشتش و دستشو لای موهای بلند و نمدار کوک برد و نوازششون کرد...
_فردا غروب...
+خوبه...هنوزم...عروسی چو میای دیگه...
_اره...و هنوزم سر شرطم هستم...
+اگه شرطم نمیذاشتی من از پیشت تکون نمیخوردم...
تهیونگ گونه ی نرمشو نوازش کرد و لب زد...
_نمیخوای شهرو بهت نشون بدم؟
کوک با حسرت به خیابون چراغونی شده توی شب نگاه کرد...
+خیلی دوست دارم...ولی...نمیخوام دوباره از جلوی اون همه ادم رد بشم درحالی که دارم از درد میمیرم...
تهیونگ خندید کوک و توی بغلش کشید...
_پس بیبی من دلش میخواد شهرو بگرده...
جونگ کوک بغضشو قورت داد و سرشو توی گردن تهیونگ برد...
_فردا صبح بعد صبحونه میبرمت...
+چی...نه...من نمیت...
_هیششش حواسم بهت هست بیب...
گوشیشو برداشت و شماره ی جونگ و گرفت...
_الو...کوک پاش پیچ خورده...یه ویلچر میخوام...تا فرداقبل صبحونه...خوبه...
گوشی و قطع کرد و روی میز گذاشت و به چشمای متعجب و براق کوک نگاه کرد...
YOU ARE READING
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...