talk to me (last part)

2.1K 196 33
                                    

2سال بعد

درحالی که به گل خشک شده لای کتاب نگاه میکرد لبخند خرگوشیش پیدا بود و توی خاطرات غرق شده بود...

از روزی که توی سایت با تهیونگ غریبه آشنا شد و تلاشش با وویونگ برای استخدام...

+چقد بچه بودیم(لبخند)

ذهنش به اولین دیدارش با تهیونگ به عنوان یه عکاس لال پرواز کرد...به حمایت‌های سان و وویونگ...به زیرچشمی نگاه کردن به تهیونگ‌ توی هر شرایطی...رابطشون...مراسم عروسی دونفرشون...دوقلوهای دوس داشتنیشون...نوه ای که توی راه بود...و...دختری که کم کم داشت طعم عاشق شدن و میچشید...

واقعا نمیدونست بعد از خدا و دعاهاش باید مدیون کی باشه...

وویونگی که همیشه پیشش بود و پیشنهاد نقشه شو داد؟

سانی که با ریسک اخراج شدن اونم با بچه و تنها پیشنهادشونو قبول کرد؟

و درنهایت تهیونگی که عاشقش بود و پیشنهاد بچه دار شدن و داد؟

معلومه که همشون...

حتی چو ای که مثل یه خواهر مهربون همیشه پیشش و مراقبش بود...

حداقل از خودش خیلی راضی و خوشحال بود که باعث نجات زندگی سان و پیدا کردن عشق واقعی وویونگ دوست صمیمیش شد...

و خوشحال تر به خاطر تک پسرش که به دختر مورد علاقش یعنی دختر وویونگ و سان رسید...

و امیدوار به تهیون که خیلی بهتر از قبل شده بود...

گل و اروم و با احتیاط بویید و اروم بوسیدش و دوباره سر جاش گذاشتش...

بلند شد و ماگشو برداشت و کنار تهیونگی که از خستگی خوابیده بود نشست...

نگاهی بهش کرد و موهاشو اروم از پیشونیش کنار داد...

+هرچی که بود...خوشحالم که اتفاق افتادن...شاید تنها کسی باشم که دوس ندارم هیچ وقت به گذشته برگردم...گذشته ای تورو بهم داد...حالی که تورو برام نگهداشته...و...آینده ای که مارو درکنار هم نگه میداره...هممونو...مثل یه خانواده بزرگ(لبخند)

سلام هه سان هستم😄👋🏻

خب...این شاهنامههههه 😑 با همه سختی ها و خوشی ها بالاخره‌ تموم شد😂😂😂

امیدوارم همیشه خوشحال و شاد و سرحال باشین و واقعا به آرزوهاتون و چیزای موردعلاقتون برسید💓💓💓

دوستون دارم🧋🍩💓

talk to meWhere stories live. Discover now