با اصرار های ووجین بالاخره تونست صندلی جلو... روی پاهای وویونگ بشینه و کوله ی بیچارشو صندلی عقب پرت کنه...
وویونگ خمیازه ای کشید و سرشو به صندلی تکیه داد...
÷جلو خطرناکه ووجینم از این به بعد عقب میشینی باشه؟...
ووجین جاکلیدی باباشو هم از جیبش دراورد و کنار جاسوییچی وویونگ گذاشت...
><اخه دوست دارم پیش وودونگی باشم....
سان نگاهی به وویونگی که چشماش نیمه باز بود کرد...
÷امروز خیلی خسته شدی وو...
وویونگ با شنیدن اسم وو با شک به سان نگاه کرد...
×با منی؟...
سان با لبخند نگاهش کرد و دنده رو عوض کرد...
÷اره عزیزم من ووجین و هیچ وقت وو صدا نمیکنم(خنده)
وویونگ لبخند خسته ای زد و ووجین و توی بغلش کشید...
×نه...یکم زود بلند شدم...هنوز عادت ندارم...
÷مگه چند بیدار شدی؟...
ووجین دستشو روی رون وویونگ کشید و لبخندی از جای گرم و نرمش زد...
×۵...
سان توی کوچه پیچید و با تعجب به وویونگ نگاه کرد...
÷چرا انقد زود؟(متعجب)
×خونمون از اینجا دوره...نیم ساعتی راهه...(خمیازه)ترافیک باشه ۴۰ دقیقه...
سان با ریموت در پارکینگ و باز کرد و بالای ابروشو خاروند...
×نمیدونستم...اینجوری که خیلی اذیت میشی...
ماشین و پارک کرد و سمت ووجین برگشت تا بغلش کنه...
وویونگ دستشو بالا اورد و سر ووجینی که خوابیده بود و بوسید...
×خودم میارمش...
سان سر تکون داد و کمربند وویونگ و باز کرد و خودشم پیاده شد...
سریع ماشین و دور زد و در و برای وویونگ باز کرد...
وویونگ سر ووجین و روی شونش گذاشت و بغلش کرد و از ماشین پیاده شد...
سان در و بست و از صندلی عقب کوله ی ووجین و برداشت و سمت اسانسور رفت...
در باز شد و گذاشت اول وویونگ وارد شه بعد خودش هم پشت سرش وارد شد...
÷مثل اینکه خیلی خوشحال شد...
وویونگ موهای ووجین و نوازش کرد و اروم لب زد...
×دیدی گفتم...(لبخند)
با باز شدن در اسانسور خارج شدن و سمت در واحد رفتن...سان تو جیبش دنبال کلید گشت اما پیداش نکرد...
YOU ARE READING
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...