talk to me(part 36)

3.2K 452 196
                                    

سان نگاهی به پشمک که کنارش نشسته بود انداخت...

÷یعنی این بچه ی منه؟...

ووجین سر تکون داد و پیراهن بزرگ سفید سان و از زیر پاهاش جمع کرد...

برای اینکه دکتر باشه به زور پیراهن سان و ازش گرفته بود و حالا به کیوت ترین دکتر کوچولوی دنیا تبدیل شده بود...

وویونگ با خنده استیناشو براش تازد و به سان که سعی داشت پشمک غول پیکر و تو بغلش بنشونه نگاه کرد...

><یادت موند دیگه بابایی؟...

سان ارنجاشو روی کمر پشمک فشار داد تا خم بشه...

÷اره...یعنی نه...میشه یه کار دیگه کنیم؟...اسم فامیل...قایم موشک...

><اندههه...بابایی قول دادین باهام بازی کنین...(اخم کیوت)

÷باشه باشه عزیزم...یه بار دیگه داستانو میگین...

><بابایی بچتو کشتی..‌.

سان با کلافگی پشمک و روی پاش کوبوند و موهای صورتیشو که توی صورتش میرفت فوت کرد...

وویونگ خندید و کمی جلوتر رفت...

×ببین سان...تو و بچت باهم تو خونه اید...مثلا صبح میشه و از خواب بیدار میشی...

><بعد میبینی نی نیت سرما خورده...

×اره مثلا تب داره سرفه میکنه بعد چیکار میکنی؟...

÷میارمش دکتر؟...

><افرین بابایی(رو به وویونگ)دیدی گفتم بابام باهوشه...

وویونگ خنده ی نمکی ای کرد و به سانِ پوکر نگاه کرد...

÷هایششش عزیزم میشه یه بچه دیگه بهم بدی؟...پشمک خیلی بزرگه کلافم کرده...

ووجین لباشو غنچه کرد و کمی فکر کرد..‌.

><اممم...من دیگه عروسک بزرگ ندارم بابایی...

سان پشمک و روی مبل پرت کرد و دست ووجین و گرفت...

÷قشنگم نمیشه تو بچم باشی وویونگ دکتر شه؟...

ووجین دستشو بیرون کشید و لباسشو بالا گرفت و سمت مبل که مثلا میزش بود دوید...

><اندهههه من باید اقا دکتره باشم...

سان کف زمین دراز کشید و اهی از خستگی کشید...

÷کاش سرکار مونده بودم(درمونده)

><اپا...اپااا...فهمیدم وودونگی نی نیت بشه!(خوشحال)

وویونگ با چشمای گرد به ووجین نگاه کرد و خنده ی مصنوعی ای کرد...

×عاههه عزیزم...من منشیم...

سان نشست و پشمک و کنارش نشوند...

÷هووف باشه بازیو شروع کنیم...

talk to meWhere stories live. Discover now