talk to me(part 40)

3.4K 460 171
                                    

با تردید به کوک که حسابی خسته بود نگاه کرد...

باید بگم؟...اون حتما در مورد این مسائل میدونه...

حلقه دستاشو دور فرمون تنگ تر کرد و لبشو تر کرد...

×خب...چه خبر از تهیونگ...همه چی خوب پیش میره؟...

جونگ کوک کمی سمت وویونگ چرخید و با شوق شروع کرد...

+عاههه وو...اون خیلی عجیبه...منو غیر مستقیم لمس میکنه...حتی دیگه راحت میتونه حرفامو لب خونی کنه...و...اوووف هرروز داره جذابتر میشه...

×هوووم...اینا خوبن مگه نه؟...

+اره...معلومه...دارم بهش نزذیکتر میشم...تازه با هزار استرس و بدبختی بهش کارت دعوت دادم و اون با یه شرط قبول کرد...

×اونم میاد؟...

+اره...میدونی شرطش چی بود؟...

×ها‌...نه نه‌.‌‌..

+گفت وقتی دعوتم کردی خودتم باید از اول تا اخر جشن پیشم باشیییی(ذوق زده)

×اووه...چینجا؟...اون یُبس بیریخت از اینکارا هم بلده؟...

+یاااا اینجوری نگو...اون خیلی مهربونه...فقط...خیلی زود با کسی کنار نمیاد...

×هوووف‌...کوک...تو عقل داری؟

+چی؟...چرا؟...مگه کار اشتباهی کردم؟.‌..

وویونگ توی کوچه پیچید و جلوی ساختمان کوک نگه داشت..‌.

ماشین و خاموش کرد و سمت کوک چرخید...

×اره...ببینم میخوای تو جشن لال باشی؟...فکر نمیکنی برای چی قبول کرده؟...

کوک کمی به بیرون نگاه کرد و با چشمای براقش به وو خیره شد...

+چ....چرا؟...

×چون از یه نفر اونجا بپرسه تو لالی یا نه...میخواد ته و توی کارتو دربیاره...

+ولی...شاید اینطور نباشه...

×امیدوارم اینطور نباشه کوک...اگر لو بری...یا بهت اسیبی بزنه...یا توهینی بکنه...یا سان اخراج بشه...اون شرکت رو سر کیممم فاکینگگ تهیونگتت خراب میکنم!

کوک دست باند پیچی شده ی وویونگ و گرفت و نوازش کرد...

+اروم باش وو...قسم میخورم ازکنارش تکووون نخورم...به هوسوک و چو و سان هم میسپرم حواسشون باشه...من واقعا خوشحالم که همچین دوست مهربونی دارم...حواسمو جمع میکنم وو قول میدم...

وویونگ نفس عمیقی کشید و سرشو به فرمون تکیه داد...

چرا کوک قبل هر کاری یکم فکر نمیکرد.‌‌.‌.چرا هنوز مثل یه بچه با احساسات و شور و شوق لحظه ایش تصمیم میگیره...

کوک گلوشو صاف کرد و سمت وویونگ خم شد...

+بیا بریم بالا...

talk to meWhere stories live. Discover now