talk to me(part 103)

1.8K 210 33
                                    

_عااااا این...اوه...من نمیتونم اینو قبول کنم...

پدر کوک با لبخند روی شونه ی تهیونگ زد و بسته ی کوچیک کادو پیچ شده رو جلوتر برد...

اپا_چرا خوبم میتونی ما کادوی درست و حسابی برای بچه دار شدنتون ندادیم...

اوما_انقد ذوق داشتیم که یادمون رفت...

_اما...اخه ویلا...

+ته قبول کن...اپا ناراحت میشه...

تهیونگ نگاهی به چشمای براق کوک و پدرش کرد و با لبخند بسته ی حاوی کلید و ازش گرفت...

تعظیم نود درجه ای کرد و ایستاد...

_این...برامون خیلی با ارزشه واقعا ازتون ممنونم(لبخند)

................

به محض باز شدن در ووجین سمت مهمونشون دوید و محکم بغلش کرد...

><بابابزرگگگگگ(خوشحال)

^عااااه...ووجیننننن...پسر خوشگلمممم...

ووجین و بغل کرد و داخل شد که سان با لبخند چال داری نگاهش کرد...

÷ممنون که اومدی اپا...(لبخند)

بابای سان بغلش کرد و پیشونیشو بوسید...

ووجین و زمین گذاشت و با چشماش دنبال وویونگ گشت...

^وویونگ کجاست؟...

×سلام...

با صدای لطیفی که شنید برگشت و پشت در و دید...

اولین نفر وویونگ درو باز کرده بود اما طبق معمول ووجین انقد عجله کرده بود که کسی وویونگ مظلوم پشت در و ندیده باشه...

پدر سان به پسری که با هودی طوسی و شلوار گل گلی کیوتش گوشه ای ایستاده بود نگاه کرد‌...

پدر سان به پسری که با هودی طوسی و شلوار گل گلی کیوتش گوشه ای ایستاده بود نگاه کرد‌

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

^اوع...سلام عزیزم(لبخند)

سان سمت وویونگ رفت و جلوتر اوردش...

میدونست پسرکش خجالتی تر از این حرفاس که خودش کاری کنه...

÷اپا وویونگ وقتی فهمید قراره بیاین خیلی خوشحال شد...

پدر سان به شکم بزرگ وو نگاهی کرد و جلوتر رفت...

^عاه...چطور باید بغلت کنم؟...

talk to meWhere stories live. Discover now