_عااااا این...اوه...من نمیتونم اینو قبول کنم...
پدر کوک با لبخند روی شونه ی تهیونگ زد و بسته ی کوچیک کادو پیچ شده رو جلوتر برد...
اپا_چرا خوبم میتونی ما کادوی درست و حسابی برای بچه دار شدنتون ندادیم...
اوما_انقد ذوق داشتیم که یادمون رفت...
_اما...اخه ویلا...
+ته قبول کن...اپا ناراحت میشه...
تهیونگ نگاهی به چشمای براق کوک و پدرش کرد و با لبخند بسته ی حاوی کلید و ازش گرفت...
تعظیم نود درجه ای کرد و ایستاد...
_این...برامون خیلی با ارزشه واقعا ازتون ممنونم(لبخند)
................
به محض باز شدن در ووجین سمت مهمونشون دوید و محکم بغلش کرد...
><بابابزرگگگگگ(خوشحال)
^عااااه...ووجیننننن...پسر خوشگلمممم...
ووجین و بغل کرد و داخل شد که سان با لبخند چال داری نگاهش کرد...
÷ممنون که اومدی اپا...(لبخند)
بابای سان بغلش کرد و پیشونیشو بوسید...
ووجین و زمین گذاشت و با چشماش دنبال وویونگ گشت...
^وویونگ کجاست؟...
×سلام...
با صدای لطیفی که شنید برگشت و پشت در و دید...
اولین نفر وویونگ درو باز کرده بود اما طبق معمول ووجین انقد عجله کرده بود که کسی وویونگ مظلوم پشت در و ندیده باشه...
پدر سان به پسری که با هودی طوسی و شلوار گل گلی کیوتش گوشه ای ایستاده بود نگاه کرد...
^اوع...سلام عزیزم(لبخند)
سان سمت وویونگ رفت و جلوتر اوردش...
میدونست پسرکش خجالتی تر از این حرفاس که خودش کاری کنه...
÷اپا وویونگ وقتی فهمید قراره بیاین خیلی خوشحال شد...
پدر سان به شکم بزرگ وو نگاهی کرد و جلوتر رفت...
^عاه...چطور باید بغلت کنم؟...
YOU ARE READING
talk to me
Fanfiction[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...