talk to me(part 113)

1.4K 205 72
                                    

جونگ کوک زیر چشمی به دونگ و تهیون که درحال نوشتن مشق بودن نگاه کرد...

+شما واقعا سوالی ندارین؟

تهیون خواست چیزی بگه که دونگ دهنشو با دست کوچولوش گرفت...

♧نه ماما...بابااایییی...

تهیونگ مخلوط کن و خاموش کرد و با لیوانای شیر موز و شیر کاکائو سمت دوقلوهاش رفت...

_جونممم اوردم شکموی من...

شیر موز و به پسرش و شیر کاکائو رو به دخترش داد...

♧اخ جووون مرسییی بابایی(خوشحال)

تهیون نگاهی به شیر کاکائو کرد و پوزخند کوچولویی زد...

♤برا چی باید بخورمش؟

تهیونگ از شباهتای عجیبی که تازگی داشت تو  بچه ها میدید چشاش گرد شد و لیوان و روی میز گذاشت...

_خب عزیزم چون بچه اید و کلسیم داره!

تهیونگ نگاهی به دونگ ووک که شیرشو تموم کرده بود و مشغول نوشتن مشقاش بود انداخت و سرشو تکون داد...

♤وقتی میگی احمقی نگو نه...

دونگ وو سرشو بلند کرد و با استینش سیبیلای شیریشو پاک کرد..‌.

♧نه خیررر خیلیم باهوشم...

جونگ کوک خم شد تا بهتر بحثشونو بشنوه..‌.

تهیونگ لیوان و عقب هل داد و مداد و تو انگشتای ظریفش که مثل باباش بود گرفت...

♤بابایی...من میدونم اون دکتر زشت و از خود راضی دوباره برای اینکه ما شبا باهم بازی نکنیم و بیدار نمونیم...بهتون شربت خواب اور داده...و البته که وقتی کلاس سوم بریم و ۹سالمون بشه بهمون قرص میده...و دیدم که شربت و توی هردو تا لیوان ریختی...

تهیونگ گیج پلکی زد و به جونگ کوک که با دهن باز بهشون نگاه میکرد خیره شد...

+وایییی وایییی یه کیم تهیونگ غرغروی بداخلاق کوچولوی دیگههه خدایااااا...(درمونده)

................

÷عاههه چاگی...سریعتر باشششش...

پاهاشو به هم فشار داد و به دیوار کنار در دسشویی تکیه داد...

ووجین درحالی که داشت تو گوشیش فیلم میدید نگاهی به سان کرد و آروم خندید‌...

><پاپا خب برو حموم...

سان چشماشو روهم فشار داد و به پسرش نگاه کرد...

÷پرنسس خانوم حمومه...میدونی که ۳سال دیگه میاد...

ووجین لبخندی زد و سمت اشپزخونه رفت تا برای خودش اب برداره...

وویونگ درحالی که دستای خیسشو خشک میکرد در دسشویی و باز کرد...

سان با دیدن وو سریع سمت دسشویی رفت و خواست وو رو کنار بزنه...

×نچ نچ داری پیر میشی چوی سان...دیابتت قبلا انقد بهت فشار نمیاوردا...

سان سعی کرد کنار بزنش و تو دسشویی بره...

÷اووه چه ربطی داره بیب برو کنار دارم میترکم‌...

وویونگ که کرم درونش فعال شده بود در دسشویی و بست و برق و خاموش کرد...

×فعلا بوی بد میده نرو

÷ووووو‌...

><جانم؟

÷عاه نه نه با پاپا بودم...

سان درحالی که داشت میترکید به وو نگاه‌کرد...

÷چی میخوای عزیزم؟(درمونده)

×اون کفش ابیه...

÷خب گفتن اندازه پات ندارن...

وویونگ چنگ کوچولویی که به دیک سان انداخت که تو خودش جمع شد...

÷نه نه نه اخخخخ باشه باشه...میگیرم...

×قول؟

÷قوووول

×از کجا مطمئن شم؟

÷عزیزم...میخرم همین فرداااا...

وویونگ اروم کنار رفت و اسپنکی به سان زد...

×هوم حالا شد...(لبخند پیروز)

....................

><نه...نگران نباش...

کتاباشو توی کولش انداخت و دستشو روی شونه ی فلیکس همکلاسی صمیمیش گذاشت...

><خودم درستش میکنم...

فلیکس لبخند کیوتی زد و محکم ووجین و بغل کرد...

%خیلیییی ممنون...خیلییی دوست دارم ووجین

ووجین خنده ی مصنوعی ای کردو اروم فلیکس و عقب برد...

><خب...من...میرم دیگه...

%کجا؟قرار بود بعد کلاس بیای خونمون تمرین ریاضی!

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

%کجا؟قرار بود بعد کلاس بیای خونمون تمرین ریاضی!

ووجین اب دهنشو قورت داد و کولشو برداشت...

><ببخشید عزیزم ‌حس میکنم حالم خوب نیس...میام بعداخب؟

فلیکس دست ووجین و گرفت و نوازش کرد‌...

%چیزی شده؟چرا انقد داغی؟

دستشو روی پیشونی وو گذاشت که از داغیش چشاش گرد شد...

%اوه..وو...من فک کنم...تا خونه باهات میام...باشه؟...چتر هم دارم...بارون شدیده...

ووجین نمیدونست چطور باید به کراش استرالیاییش بگه این تبش به خاطر نزدیکی و حضور اونه اما حس کرد قدم زدن تو بارون باهاش بهترش میکنه...

><ب...باشه(لبخند)

سلام هه سان هستم 😅👋🏻

امممم دوستون دارم❤❤❤

talk to meOnde histórias criam vida. Descubra agora