÷پس اگر لازمه انجامش بدیم...
×نه...
سان نگاهی به وویونگ کرد و دستشو گرفت...
÷عزیزم من نمیتونم ببینم تو درد بکشی...
وویونگ روشو سمت دکتر کرد و مصمم تر ادامه داد...
×من این بچه رو میخوام...صبر میکنم...استراحتمو بیشتر میکنم...هرکاری میکنم تا بدنم رحمو پس نزنه...
÷ولی...
*اشکالی نداره...نگران نباشید اقای چوی...قرار نیست اسیب جدی ای به همسرتون وارد بشه...ما یک هفته ی دیگه هم صبر میکنیم...اگر تا اون موقع شرایط بهتر نشده بود...(روبه وویونگ)باید قبول کنید که رحمو از بدن خارج کنیم...
وویونگ اروم سر تکون داد و دست سرد سان که روی رانش بود و گرفت...
*وشما...میتونیم همین فردا تزریق و...
+نه...اگر میشه...باهم انجامش بدیم...میشه؟...
*اوه...بله میشه...پس...۱هفته ی دیگه میبینمتون...و شما...خیلی مراقب همسرتون باشید...(روبه تهیونگ)شما هم همینطور...
.............
تهیونگ اروم و درو باز کرد و داخل اتاق رفت...
_کوکو...
وقتی صدایی ازش نشنید داخل شد و کوک و درحالی که گوشه ای از تخت جمع شده بود و برق چشماش از نورگوشی بیشتر شده بود دید...
_یاااا...لیتل بانی من داره چیکار میکنه؟...
روی تخت سمت کوک رفت که کوک با خنده ی خرگوشی ای نگاهش کرد و پتورو کنار داد تا ته هم پیشش بیاد...
(واااااااااییییییی چرا این بشر انقد خوردنیههههه🥵😭😩)
+بیا بیا...اینارو ببین ته ته...با دیدنشون هم دلم ضعف میره...چه برسه به اینکه بخوام تو تن بچمون ببینممممم...(چشمای ستاره بارون)
تهیونگ کنارش نشست و به تاج تخت تکیه داد...
چشمای کوک و بوسید و لبخندی زد...
_ببینم لاولی...
KAMU SEDANG MEMBACA
talk to me
Fiksi Penggemar[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی من هنوز ۲۴ سالمههههه... 🐾🐾🐾🐾🐾🐾🐾 جونگ وویونگ پسری تنها که دوست و ادیتور جونگ کوکه و تاحالا چند...