talk to me(part 49)

3.7K 454 39
                                    

با استرس به درخت ها و ساختمون هایی که با سرعت از کنارشون رد میشدن نگاه میکرد...

+من...

_جونم؟...

کوک حرفشو قطع کرد و به تهیونگ که درحال رانندگی بهش نگاه میکرد خیره شد...

از هول بودنش خندش گرفت و لبخند خرگوشی ای زد...

_بگو...حرف بزن میخوام صداتو بشنوم!

جونگ کوک با انگشتاش بازی کرد و دستشو روی چسبی که بعد از کندن سرم به دستش زده بود گذاشت...

+یه...یه سوالی دارم...

تهیونگ کنار خیابون نگهداشت و منتظر بهش نگاه کرد...

+اممم...الان...سان اخراج میشه؟(نگران)

_چرا همچین فکری میکنی؟...

+خب اون...بهت واقعیتو نگفت...یعنی...کاری که خواستیو...

تهیونگ دستشو روی ران کوک گذاشت و بیشتر سمتش چرخید...

_خب...فکر کنم باید به سان اضافه حقوق هم بدم(لبخند)

جونگ کوک چشماش گردتر شد و صاف نشست...

+واقعا؟(خوشحال)

_معلومه بیبی...اگه سان اونروز تورو قبول نمیکرد...من نمیتونستم پیدات کنم...

جونگ کوک پوست لبشو گاز گرفت و سرشو پایین انداخت...

_ببینم...کوکو...تو...دنبال من او...

+نه...من نمیدونستم اون ادم تو بودی...من...فقط نزدیک ۱ساله که...خیلی...ازت خوشم اومده(خجالت)ب...بعدش...خیلی بیشتر شد...درحدی که...عا...عاشقت شدم...حاضر بودم هر کاری کنم...تا...بهت نزدیک شم...خیلی وویونگ به سان ایمیل درخواست داد اما...هر سری اون شرط بالای ۳۰ سالت...

_من احمق...کاش زودتر پیدات میکردم...منو...ببخش که اونقدر اذیتت کردم کوک...دکتر گفت که فشار عصبی بوده...ببخشیدکه یاد اون دوران انداخ...

+نه من دوسش داشتم!

تهیونگ کمی به کوک نگاه کرد و ابروشو بالا انداخت...

_دوسش داشتی؟(نیشخند)

جونگ کوک از گندی که زده بود لبشو گاز گرفت و سرشو پایین انداخت...

تهیونگ چونشو گرفت و سرشو بلند کرد...کمربندشو باز کرد و کمی خودشو جلوتر کشید...

با شستش گونه ی سرخ پسرکشو نوازش کرد و سوالشو پرسید...

_هوم؟...بیبی من لذت برده؟...

کوک پوست لبشو کند و آروم سرشو تکون داد...

تهیونگ شستشو سمت لب کوک برد و از زیر دندوناش بیرون کشیدش...

_یا...حق نداری پوستشونو بکنی...به اموال من اسیب نمیزنی...

talk to meTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang