میالین نگاهی به بقیه انداخت و دودستی همون یه تیکه کلوچه رو چسبید و شروع کرد به خوردنش!
شرلوک قهقهه ای زد و گفت:- تا اسمش میاد بچم غذا رو نجوییده میکنه تو حلقش!
مایکرفت: چی شده مگه؟ اون بیلی چیکار کرده؟
جان: بیلی دیگه کیه؟
شرلوک: واست تعریف نکردم جان. بیلی بود که ما رو اون روز نجات داد و بخوام بهتر بگم، مسئول بخشیه که ما داریم توش کار میکنیم. همیشه ی خدا هم عین کنه چسبیده بهمون!
ویلیام اضافه کرد:
- بیلی آدم خوبیه و اینکه یه مدته داره با ما توی یه آپارتمان زندگی میکنه.
موران: مگه خودش خونه زندگی نداره؟
باند: شاید آپارتمانشون ماله سازمان باشه.
لستراد: همین الان هلمز گفت که مثل کنه چسبیده بهشون.
لوئیس: آره، نی-سان؟ اون مزاحمه؟ درسته که نجاتتون داده ولی...
ویلیام: نه! اصلاً اینطور نیست! خب، سازمان میخواست تا جایی که ممکنه همه چیز جلوی مردم طبیعی جلوه کنه، واسه همین بیلی توی واحد پایینی آپارتمانی که ما زندگی میکنیم، زندگی میکنه. و خب چون کل اجاره رو اون میده... امممم...
مایکرفت یهو زد زیر خنده. خانم هادسون چشم غره ای واسه شرلوک رفت و گفت:
- دیدین گفتم این همونیه که بوده؟!
شرلوک: لیااااام!!! اصلاً اینجوری نیست! من دیگه پول اجاره رو نمیدم چون بجای اینکه بره خونه اش، همش داره تو خونه ی ما مفت میخوره و میخوابه!!!
جان دستی روی شانه ی شرلوک گذاشت و گفت:
-باشه شرلوک! آروم باش... خب حالا با میا چیکار کرده این بیلی؟
ویلیام دستی به سر میالین کشید و گفت:
-خب ماجرا اینطور بود که...
.....
( ۷ ماه قبل _ واشنگتن )
ویلیام:
میا رو روی کابینت آشپزخانه نشوندم. داشت با پستونکش که در دستش بود، بازی میکرد.
زیرچشمی حواسم بود که یکوقت شروع نکنه به حرکت کردن.
میوه های سالادش رو ریز خورد کردم و داخل ظرف غذاش ریختم.میا با دیدن سالاد میوه اش با زبون بی زبونی شروع کرد به ذوق کردن.
تازه شروع کرده بودیم به غذا دادن بهش و میوه، یه عصرونه فوق العاده خوشمزه براش بود.با اینکه بیشتر میوه ها رو قورت نمی داد و فقط توی دهنش مزه مزه می کردو آبشون رو میخورد، باز هم قدم بزرگی برای غذاخور شدنش به حساب میومد.
YOU ARE READING
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Fanfiction...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...