+ عمو بیلی هنوز نرسیده اینجا.در همین لحظه یهو یه نفر سرش رو از داخل شاخه های تنومند درخت آورد بیرون و گفت:
- دالییی~
ویلیام که از این حرکت ناگهانی شوکه شده بود، گلدون روی طاقچه رو برداشت و پرت کرد سمت اون شخص. اون بنده خدا هم برای این که از گلدون جاخالی بده خم شد و تعادلش رو از دست داد و از درخت افتاد پایین.
همه به شخصی که افتاده بود پایین خیره شدن...
باند خودش رو کنار کشید و گفت:- دزد اومدهههه!
جک: دزد؟ همونجا بمون وگرنه شلیک میکنم!
ویلیام که حالا از افتادن بیلی هم ترسیده بود با صدای بلندی گفت:
- نه! شلیک نکن استاد! ... اون،... اون بیلیه!
شرلوک: بیلی؟! اون اینجا چه غلطی میکنه؟
مایکرفت: قرار نبود اینقدر زود برسه...
آلبرت: ویل حتماً اشتباه دیده، آدم سالم از در مگه نمیاد تو؟
شرلوک: خودت میگی آدمه سالم!
بیلی در حالی که از درد به خودش می پیچید گفت:
- آیییی.... پونی تیل-سنپااایییی! بیا کمکم کن کمرم شکست...
+ حقته! میخواستی آدم باشی.
- آخ... من میخواستم آدم باشم ولی سه سااااال تموم تو سنپای من بودی!
مایکرفت: نکته ی ظریفی بود!
ویلیام: بیلی~ حالت خوبه؟ شرمنده، الان میام پایین...
شرلوک دستی به صورتش کشید و گفت:
- الان خودم میرم سراغش.
و از بالای بالکن پرید توی بالکن پایین تر و از اونجا رفت پایین توی حیاط. باند خودش رو رسوند پیش شرلوک و گفت:
- جدی این دیوونه رو میشناسی؟
+ آره متاسفانه... هوی بیلی، صدات چرا در نمیاد؟ مردی؟
- نه، ولی از دست شما دوتا یه روزی میمرم...
+ دستم رو بگیر کمتر غر بزن.
بیلی دست شرلوک رو گرفت و آروم از جایش بلندش کرد. در همین فاصله ویلیام و میالین اومدن پایین و رفتن پیششون. میالین با دیدن بیلی ذوق کرد و گفت:
- بیلیییییییییییییی!!!!
+ موش موشک من!!! بیا بغلمممم~
- باشییییی~
و رفت بغلش و با دستش صورت بیلی رو قاب گرفت. بیلی هم موهای میالین رو کمی بهم ریخت و گفت:
- خوبه~ حالا آنتن روی شبکه ی خوبی تنظیم شده!
+ توجا بودیی تووو؟
YOU ARE READING
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Fanfiction...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...