•°پارت 35°•

64 9 0
                                    


خانم آلن با دیدن مایکرفت و آلبرت لبخند گرمی زد و اونها رو به داخل خانه هدایت کرد و گفت:

- ارباب؛ بیرون هوا خیلی سرده، الان زودی برای جفتتون شیر گرم آماده میکنم.

+ خانم آلن، این بار چندمیه که بهت میگم منو اینجوری صدام نکن...

- دست خودم نیست ارباب... آخه از اونجایی که یادمه شما ارباب جوان این خونه بودین...

مایکرفت کلاه و دستکشش رو در آورد و آویزونش کرد، همچنین  کت آلبرت رو که رویش کمی شبنم نشسته بود رو باز کرد و از تنش در آورد.
آلبرت خونسردانه منتظر شد که مایکرفت به کار آویزون کردن لباس هاش برسه و در همین حین زیر زیرکی گوشه گوشه ی اتاق ، راه رو، پنجره و لولا های در رو نگاه میکرد تا مطمئن بشه که کثیف نیستن.
خانم آلن که داشت نگاه آلبرت رو دنبال میکرد، بگی نگی متوجه ی حساسیت آلبرت نسبت به کثیفی و گرد و غبار شد. برای همین لبخندی زد و گفت:

- همین پیش پاتون این جا رو تمیز کردم! شاید بخاطر سنم تعجب کنید ولی من همچنان خیلی سرحالم و همینطور دخترم توی انجام کار ها کمکم می‌کنه. بنابراین خیالتون راحت!

+ عمارت خلوت ولی بزرگیه... مطمئنی که شما و دخترتون از کار کردن اینجا به تنهایی خسته نمیشین؟

- منظورتون اینه که ارباب خدمتکار های بیشتری بیاره؟ نه... از اونجایی که من سالهاست اینجام قلق خونه دستم اومده و متوجه میشم چه جا هایی زودتر گرد و غباری میشه. برای همین مشکلی ندارم. همینطور ارباب هم آدم منزویه، از شلوغی خدمتکار ها خوشش نمیاد.

+ آها... پس لابد باید بین برادرام بهت سخت گذشته باشه...آقای ارباب هلمز~

مایکرفت زیرچشمی به آلبرت نگاهی انداخت و گفت:

- می بینم چیزی نشده واسه خودت رفیق غیبت کردن پیدا کردی! و همینطور شما خانم آلن! چه زود اطلاعات منو بهش فروختین؟!

+ آخه ارباب اولین باره می بینم با خودتون یه فرد خاصی رو خونه آوردین، یکم هیجان زده شدم!

آلبرت پوزخندی زد و رو مایکرفت گفت:

- هوممم~ پس چی به سر بانو های سلطنت بریتانیا اومد؟ هیچکدومشون ارباب عزیزتون رو نخواستن؟!

+ اممم... خب، ارباب به دلایلی... چطور بگم!

مایکرفت دست آلبرت رو گرفت و به سمت پله ها کشوند و گفت:

- چیزی نمی‌خواد بهش بگین خانم!

+ نکنه می‌ترسی رازت رو بفهمم مایکی جوون؟!

- رازی در کار نیست. اونجوری هم نگام نکن!

+اوممم~ داشتم به این فکر میکردم که شاید دست روی یه جنس در حد نو گذاشته باشم!

- خانم آلن! یه بطری شراب از انبار بیار بده دسته این بلکه دست از سرم برداره.

+ نوچ، می‌خوام ببینم چطوری مایکی کوچولو شیر گرمش رو میخوره~

Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)Where stories live. Discover now