( آرک زمین بازی خدایان_قسمت ۱۵)
ویلیام:
شانس آوردم که میا حواسش رو پرت کرد، وگرنه نمیدونم الان خودم چقدر زخمی میشدم...
پیشونی اش رو بوسیدم و گفتم:- دندون هات که درد نگرفتن مامانی؟
+ گازگازیی!!!
- آره، میدونم گازگازی کردی! بیا قبلش دندونات رو چک کنم.
...نشوندمش روی کابینت آشپزخانه و دهنش رو باز کردم. هــممم، به نظر نمیاد طوریش شده باشه، ولی محض احتیاط بهتره دهنش رو بشورم.
بعد شستن دهنش، همراه آب و پارچه تمیز رفتم سمت ایتن و همونجا مقابلش نشستم. میا رو از بغلم آوردم بیرون و گفتم:- همینجا باش تا من زخمش رو تمیز کنم.
+ بیزن!
- چیکار کنم؟!
+ دعوا بوتون!!!
- دعواش کنم؟!
+ آله! عبضیییههع!!! بَچی بَدهـه!
- هاهاها~ آخخخخخ دختر لپ توپولییی شجاع من! دلت براش نمیسوزه بوف شده؟
+ بوف؟
- آره... میخوای بازم دعواش کنم؟
+ آله.
- هاهاها~ نه دیگه، گناه داره.
× بهم دروغ گفتی که میخوای بمیره...؟
- معلومه. میا تمام زندگی منه، حتی فکر از دست دادنش هم باعث میشه کابوس ببینم. اون لحظه فقط نیاز داشتم که اسلحه ات رو ازش دور کنی، حتی اگه یه بلوف بود و واقعاً شلیک نمیکردی، بازم تحمل دیدنش برام سخت بود...
× پس اونقدرا هم پست نیستی...
- میتونی هرجور که دوست داری اسمش رو بزاری؛ ولی هم برای من و هم برای شرلی، میالین تنها خط قرمزیه که میتونه مستقیم ما رو به سمت جنون بکشونه... ممکن بود جوری بکشمت که انگار از لحظه ی شروع بشریت اصلاً وجود نداشتی، پس دیگه هیچوقت همچین کار احمقانه ای نکن. تو تنها عضو خانواده خودت هستی، بخاطر این اسم هم که شده تو زندگیت تصمیم های عاقلانه بیشتر بگیر.
+ اگه اینقدر دلت میخواد منو بکشی، پس چرا داری کمکم میکنی؟
- اینطور تصویر کن که دلم نیومد اینجوری زخمی ببینمت. یجورایی میشه گفت بابت کاری که با دخترم میخواستی بکنی بخشیدمت.
+ منو بخشیدی؟! چقدر تو بخشنده و مهربون بودی و خبر نداشتم...! چقدر در حق من لطف میکنی.
- معلومه که لطف میکنم. من تو رو به خونه ام راه دادم و تو با تهدید جون چیزی که زندگی من بهش وابسته است به اعتمادم نسبت بهت خیانت کردی!
+ فکر میکنی چونکه تو یه سری خط قرمز داری میتونی بهم تیراندازی کنی؟
- متوجه نمیشم! تو متوجه ای که چند دقیقه پیش داشتی چیکار میکردی؟؟
YOU ARE READING
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Fanfiction...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...