- پس برنامه اینه... دارین کاری میکنین که اون دوباره از همه چیز متنفر بشه و بخواد همه چیز رو از بین ببره... حالا فرقش اینه که حتی منم نمیتونم از افکارش نجاتش بدم چه برسه به خانواده اش! هاهاهاها~+ همینطوره... از اول هم فرقی نداشت که برادرش لوئیس کجا میمونه. رئیسم فقط دچار طمع شد، نه چیز دیگه ای.
- نمردیم و پدر-زنمون رو هم دیدیم...
+ حق داری... پدر-زن منم پاپ از آب درمیومد مثل تو ذوق میکردم!
- خفه...!
+ باشه، قاطی نکن... زخمم داره میکشتم...
- اون دفعه بهم گفته بودی: « در زمین بازی خدایان اگه بازی کنی باختی» مگه نه؟
+ من نه، خو-! یعنی رئیسم بهم گفت که بهت بگم.
- که یعنی من دارم با قوانین شما بازی میکنم، همونطور که سالها قبل ویلیام این راه رو در نظر گرفته بود...؟!
+ من از این چیزا سر در نمیارم، فقط میدونم تا خوده صبح فردا بگا رفتی!
- تِچ، خیلی رو اعصابی! ولی من اون قیافه ات رو درست میکنم. هم تو و هم اون رئیس خرت که داره مثل خر به اون پاپ لعنتی سواری میده رو آدم میکنم! که لیامه من کسی رو نداره؟! پس اون بچه ی نیم وجبی از تو شکم کی در اومده؟!! آدام، ویلیام، لیام یا هرکسی که میخوای اسمش رو بزاری، بی کس و کار نیست!
+ باشه، باشه... جونِ سروکله زدن با تو رو دیگه ندارم.
- بزار لوئیس برگرده، جهنم واقعی رو میگم نشونت بده.
...... ...... ...... ...... ...... ...... ...... ...... ...... ...... .
«محل اقامت ویلیام_لندن»
- رئیس، من دستیار جدیدتون هستم. اسمم ماریا هن-
+ برام مهم نیست. آنتونی هروقت برگشت بهم خبر بده.
- پاپ دستور دادن که من جایگزینش بشم. لطفاً مقاومت نکنین و با من راحت باشین.
+ پاپ خوسته؟! نکنه تو هم هرزه ی اون پیری هستی!؟! هاهاهاهاها~ از جلوی چشمام دور شو...
- اطلاعت میشه قربان.
+ یه لحظه وایستا... ویلیام در چه حاله؟
- جناب آدام منظورتونه؟ همچنان خوابیده.
+ آدام؟! نکنه اینم اون پیری یادت داده؟؟ اوههه~ یه خورده واسه گردن گرفتنش زود نیست؟ یه ۲۷ سال دیگه صبر میکرد خب!
- اگه کاری با من ندارین برم سروقت کارهام.
+ نه، برو بهش بده، یعنی، گزارش بده... منم این اطراف میچرخم، بگو نگران نباشه.
- چشم قربان.
...بعد رفتن ماریا، سرش رو گذاشت روی میز رو به روش و زیر لب گفت:
KAMU SEDANG MEMBACA
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Fiksi Penggemar...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...