(خونه ی یوروس-لندن)دکتر بعد از معاینه رو به یوروس که متعجب نگاهشون میکرد، گفت:
- برای دل درد و حالت تهوع اش دارو نوشتم. هر روز صبح مصرف کنه...
+ حتماً.
- فشارش هم یکم پایینه، بهتره یکم غذاهای قندی و مغذی مصرف کنه.
+ به روی چشم!
- و همینطور بهتره زیاد بهش استرس وارد نشه، برای بچه خوب نیست...
+ بچه!!؟؟؟
× من بچه دارم؟!
+ بچههههههه؟؟؟!!!
- به نظر میاد به زودی یکماه و نیمش میشه...
+ یکماه و نیممممم؟!!
× آه... درسته، یعنی من... من تو همون دوره با شرلی رابطه داشتم، پس...!
+ آه، یعنی من دوباره عمه میشم؟؟! اگه این یکی مثل میا باهوش نشه چی؟؟؟
× از الان نگران اونی؟!
- مـ-میخواین مـ-من برم؟!
+ لطفاً دکتر! شما نسخه ها رو بدین به خدمتکار ها، ما اینجا یه مشکل خانوادگی داریم!
دکتر فوری وسایلش رو جمع کرد و از اونجا رفت بیرون. یوروس روی صندلی جای دکتر نشست و گفت:
- پس تو تمام این مدت تو شکمت بچه داشتی...
+ باورم نمیشه.
- منم!
+پس من یه بچه ی دیگه دارم...!
- یه بچه ی دیگه داری... پس نقشه ی اون پیرمرد ازبین میره!
+ یعنی چی؟
- اگه این بچه ات هم مثل میالین باهوش از آب در بیاد، مطمئن باش که اونم کاری باهاش نداره!
+ متوجه نمیشم یور... یعنی میگی اون راجع به میالین خبر داره؟
- آره؛ خب، بزار اینجوری بگم... پاپ میخواستش که تمام ارتباطات تو رو با هلمز ها ازبین ببره.
+ نکنه واسه همینم تو رو پیش خودش آورد؟
- همینطوره... اون هلمز ها رو سگ های وفادار به خاندان سلطنتی میدونه، برای همین هم بهم کمک کرد تا از اونها انتقامم رو بگیرم.
+ نکنه سر همین هم با میالین مشکل داره؟
- نه، دیگه نداره... من اون شب که تو توی نیومکزیکو حالت بد شده بود، میالین رو بررسی کردم و خداروشکر اصلاً به اون بابای اوسکولش نرفته و حسابی باهوشه.
+ نکنه اون پیرمرد از این باهوشی خوشش میاد؟
- اوهوم! منم بهش گفتم و اون هم بیخیالش شد... شاید حالا بشه بدون خون ریزی همه چیز رو یه مدت به تعویق انداخت.
YOU ARE READING
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Fanfiction...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...