ویلیام با دیدن اشکای میالین، تعجب کرد و پرسید:
- شرلی! چی شده؟ زمین خورده؟
+ نه، میگه شیر میخوام.
میالین دستش رو به طرف مادرش دراز کرد و گفت:
-ماانییی!
ویلیام بغلش کرد و گفت:
-چرا گریه میکنی نانازم؟ الان جی جی نمیخورن که. نگاه! عمو لوئیس داره برات چی درست میکنه!
میالین با چشمای اشک آلود نگاهی به ویلیام کرد و گفت:
- جی جی.
ویلیام آهی کشید و گفت:
- لوئیس؛ نمیخواد براش چیزی درست کنی. شیر و شیشه شیرش رو بهم بده و میشه یه اتاقم نشونم بدی؟
- حتماً نی-سان!
شرلوک: لیام، از بیلی خبر نداری؟
- گفته بود یه کار کوچیک داره، خودش میاد.
+اوکی پس، بای بای فندوقم!
لوئیس ویلیام رو به اتاق خودش برد و گفت:
-نی-سان! سپردم اتاق مهمونا رو آماده کنن. واسه همین، فعلاً همینجا باشین.
+خیلی ممنون! واسه چی دم در وایستادی؟
-آه! ببخشید! الان میرم.
+ لوئیس! بیا اینجا بشین.
-آخه...
+ بقیه حواسشون به شام هست.
-نه... اممم... نی-سان! نمیخوام مزاحم بشم!
ویلیام با تعجب گفت:
-لوئیس! این دیگه از کجا دراومد؟! بیا اینجا ببینم!
لوئیس اومد و کنار ویلیام روی تخت نشست. ویلیام سرش رو نوازش کرد و گفت:
- لوئیس! این فکر ها رو از سرت بیرون کن. تو به هیچ عنوان مزاحم نیستی. منم خیلی دوست دارم. باشه؟
لوئیس لبخندی زد و سرش رو پایین انداخت و گفت:
- چشم! منم نی-سان رو دوست دارم!
میالین دستش رو بالا آورد تا شیشه شیر رو از دستان ویلیام بگیرد و گفت:
-جی جی میقولم!
ویلیام یک بالشت برداشت و به پهلو دراز کشید و میالین رو روبه روی خودش قرار دارد و شیشه رو داد دستش. سپس به لوئیس هم اشاره زد تا او هم کنارش دراز بکشه.
ویلیام از صدای ملچ ملوچ میالین که کل اتاق رو پر کرده بود، خندش گرفت و گفت:
- خوشگلم، یه جور میخوری انگار بهت هیچی ندادیم! آب قند و کلوچه رو من خوردم؟!
لوئیس لبخندی زد و گفت:
-لابد بازم گشنش شده.
ویلیام موهای سرمه ای رنگ میالین که روی صورتش افتاده بود را کنار زد. میالین با دو چشم گرد و سرخش نگاهی سربالا به ویلیام انداخت و آروم خندید. لوئیس گفت:
ESTÁS LEYENDO
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Fanfic...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...