یهو در اتاق باز شد و لیام با لباسهای جدید، اومد سمتون و گفت:
- به نظر من کاستام رابطه ی فیزیکی نزدیکی با خدمتکار هاش نداره، از اونجایی که خودشم یه آلفا هستش، نقطه ضعف های واکسن روی اونم تاثیر داره. واسه همین گول زدن باقی خدمتکارها و گرفتن اطلاعات راجع به محل نگه داری از سناد، باید آب خوردن باشه.
بیلی کمی لیام رو برانداز کرد و گفت:
- حالتون خوبه ویلیام-سان ؟!
+ ممنون که حالمو پرسیدی بیلی، خوبم. بابت اتفاقات اخیر هم شرمنده.
- نه... اصلاً فکرشم نکنین!
...
ویلیام:
شرلی بعد از کمی فکر کردن گفت:
- کاستام به نظر آدم عجیبی میاد. واسه همین محض اطمینان، دوتا سند مهم از طرف سازمان به نام خودم گرفتم. نظرت چیه لیام؟ نقشه ی خوبی نیست؟
+ اگه به تو باشه، مطمئنم میتونی باقی سند های گرفته شده رو برگردونی. این که کاستام شیطانه و یا یه متقلب، به زودی متوجه میشیم.
... فردای اون روز، بیلی لباس فرم خدمتکاری اون عمارت رو برام آورد. وقتی چشمم بهشون افتاد، از این که شرلوک اون لحظه خونه نبود، خداروشکر کردم! وگرنه حسابی بهم میخندید.
نگاهی به بیلی انداختم و گفتم:- چرا لباس فرم زنونه آوردی؟
+ مردونه است... واسه کاستام که این دامن بلندا مردونه به حساب میان...
- میخوام برم تو زمین محو بشم ولی اینو نپوشم!
+ میتونم بفهمم چرا... ولی اونقدرام بد نیستا... یه جورایی گوگولیه! به نقاط مثبتش نگاه کن!
- هیچ نکته ی مثبتی نداره. کاستام با این لباس فرم میخواد نشون بده که ارزش یه مرد اومگا به قدری پایین هست که لباس مردونه نپوشه...
+ وقتی که سنپای اون اسناد رو از چنگش در بیاره، دیگه نظرش با خودش میرن تو صندوق پیشنهادات! پس نگران این چیزا نباش.
- همینطوره. پس بهتره تا دیر نشده بریم اونجا.
... وقتی به عمارت کاستام رسیدیم، یه مستخدم خانم که به نظر می رسید از بقیه قدیمی تر باشه، کنار در پشتی، منتظرمون بود. بیلی لباس و تجهیزات رو بهم داد و از پیشم رفت. به کارتم نگاه کردم...
اسمم اِوان بود. یه فرانسوی-بریتانیایی که بخاطر انقلاب های پیاپی فرانسه و درگیری های بریتانیا که باعث کشته شدن اشراف شده، به آمریکا مهاجرت کرده. خانم خدمتکار منو به داخل اتاق پرو برد و گفت:- زود لباساتو عوض کن. اگه ارباب رو دیدی هیچوقت بهش خیره نشو، از این چیزا بدش میاد. سعی کن تو دست و پا نباشی و دردسر درست نکنی. طبقه ی بالا هم نمیری، تمیز کردن اونجا مخصوص ارشد ها است. فهمیدی؟
ESTÁS LEYENDO
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Fanfic...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...