•°پارت 22•°

105 10 1
                                    

آلبرت، مایکرفت رو هل داد داخل وان و یه بطری دیگه برداشت و محتویاتش رو روی بدن برهنه ی مایکرفت خالی کرد. مایکرفت از کار آلبرت خنده اش گرفت و گفت:

- آل؛ نکنه داری خوراک گوشت آماده می‌کنی که پرتم کردی این تو؟!

+ یه چیزی تو همین مایه ها.

- پس لازمه بگم پیشنهاد امروز سرآشپز اینه که غذاتو تا گرمه میل کنی وگرنه از دهن میوفته.

و خم شد و از دست آلبرت گرفت و کشیدش توی وان تو بغل خودش. آلبرت کمی روی بدن مایکرفت جا به جا شد و دستی به بدن برهنه ی مایکی که حالا با شراب خیس شده بود، کشید و چشماش خمار شد. بطری رو گرفت بالای سرشون و گفت:

- اممم~ فک کنم الان بخوام ترکیبش رو بچشم...

و بطری رو به موازات لب های مایکرفت خم کرد و بوسیدش. قطرات سرخی از میان نبرد بین لبانشان جان سالم به در می برد، سر می خورد و می‌چکید پایین. مایکرفت دستش رو از بین تلاطم موهای قهوه ای رنگ آلبرت رد کرد و پشت گوشش رو نوازش کرد. آلبرت سرش رو عقب کشید و نفس نفس زنان، آثار شرابی که روی لبانش مانده بود رو لیسید و به چشمان درخشان مایکرفت زل زد و گفت:

- اوممم~ مایکیِ شرابی! این ترکیب باید غیرقانونی اعلام بشه...

و لیسی زد به صورت مایکرفت که شراب ازش می چکید.

+ میبینم از پیش غذا خیلی خوشت اومده! ببینم از غذای اصلی هم همینقدر لذت میبری بیا نه.

و شراب رو از دستش گرفت و کلش رو ریخت روی تن خودش. دستی از پهلو های آلبرت تا ران پاش کشید و گفت:

- می‌زارم امروز هم کنترل زندگیم رو به دست بگیری!

+ نه که تا الان دست خودتت بوده، مایکرفت هلمز! دارم حتی به این نتیجه میرسم که پشت ساخت این اتاقک مخفی هم فکرای خوبی نبوده...

- هاهاهاهاها!

+ واسه چی میخندی؟

مایکرفت: هاهاها~ هیچی!

آلبرت دستش رو از خط شکم مایکرفت پایین برد و از دیکش گرفت و تو دستش فشرد.

- عااییی! آالبرت! آخخ داری چیکاار-

+ خیال کردی میتونی من، آلبرت جیمز موریارتی رو با یه شراب که خدا می‌دونه دونه ای چقدر میشه، گول بزنی بکشونی تو حموم و لختش کنی؟!

- آیییی، مثل اینکه تونستم! حالا بسه اینقدر عین خمیر فشارش نده!

+ هووم~ پس دوست داری اینجوریش کنم؟ اینجوری خوبه عمو جون؟! عمو شدی از این به بعد بهت میگم عمو جون.

- عاهیی، نه که بچه ی برادر تو نیست! از آثار شرابه یا که خوشت میاد، عاههیی.اینجوری قلدر بازی در بیاری؟!

Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora