آلبرت، مایکرفت رو هل داد داخل وان و یه بطری دیگه برداشت و محتویاتش رو روی بدن برهنه ی مایکرفت خالی کرد. مایکرفت از کار آلبرت خنده اش گرفت و گفت:
- آل؛ نکنه داری خوراک گوشت آماده میکنی که پرتم کردی این تو؟!
+ یه چیزی تو همین مایه ها.
- پس لازمه بگم پیشنهاد امروز سرآشپز اینه که غذاتو تا گرمه میل کنی وگرنه از دهن میوفته.
و خم شد و از دست آلبرت گرفت و کشیدش توی وان تو بغل خودش. آلبرت کمی روی بدن مایکرفت جا به جا شد و دستی به بدن برهنه ی مایکی که حالا با شراب خیس شده بود، کشید و چشماش خمار شد. بطری رو گرفت بالای سرشون و گفت:
- اممم~ فک کنم الان بخوام ترکیبش رو بچشم...
و بطری رو به موازات لب های مایکرفت خم کرد و بوسیدش. قطرات سرخی از میان نبرد بین لبانشان جان سالم به در می برد، سر می خورد و میچکید پایین. مایکرفت دستش رو از بین تلاطم موهای قهوه ای رنگ آلبرت رد کرد و پشت گوشش رو نوازش کرد. آلبرت سرش رو عقب کشید و نفس نفس زنان، آثار شرابی که روی لبانش مانده بود رو لیسید و به چشمان درخشان مایکرفت زل زد و گفت:
- اوممم~ مایکیِ شرابی! این ترکیب باید غیرقانونی اعلام بشه...
و لیسی زد به صورت مایکرفت که شراب ازش می چکید.
+ میبینم از پیش غذا خیلی خوشت اومده! ببینم از غذای اصلی هم همینقدر لذت میبری بیا نه.
و شراب رو از دستش گرفت و کلش رو ریخت روی تن خودش. دستی از پهلو های آلبرت تا ران پاش کشید و گفت:
- میزارم امروز هم کنترل زندگیم رو به دست بگیری!
+ نه که تا الان دست خودتت بوده، مایکرفت هلمز! دارم حتی به این نتیجه میرسم که پشت ساخت این اتاقک مخفی هم فکرای خوبی نبوده...
- هاهاهاهاها!
+ واسه چی میخندی؟
مایکرفت: هاهاها~ هیچی!
آلبرت دستش رو از خط شکم مایکرفت پایین برد و از دیکش گرفت و تو دستش فشرد.
- عااییی! آالبرت! آخخ داری چیکاار-
+ خیال کردی میتونی من، آلبرت جیمز موریارتی رو با یه شراب که خدا میدونه دونه ای چقدر میشه، گول بزنی بکشونی تو حموم و لختش کنی؟!
- آیییی، مثل اینکه تونستم! حالا بسه اینقدر عین خمیر فشارش نده!
+ هووم~ پس دوست داری اینجوریش کنم؟ اینجوری خوبه عمو جون؟! عمو شدی از این به بعد بهت میگم عمو جون.
- عاهیی، نه که بچه ی برادر تو نیست! از آثار شرابه یا که خوشت میاد، عاههیی.اینجوری قلدر بازی در بیاری؟!
ESTÁS LEYENDO
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Fanfic...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...