•°پارت 86•°

42 5 81
                                    

× لازم نکرده یه بچه یتیم توهمی بهم اینو بگه!

+ بسه دیگه... شما دوتا میخواین منو دیوونه کنین؟؟ از این اتاق گمشین بیرون.

- این تویی که باید از اتاق گمشی بیرون! مرده گنده رفته مثل زنها یه بچه هم زاییده... اگه میدونستم آینده ام تو میشی توی همون کلیسا می موندم.

+ یعنی چی؟ به دنیاش آوردم چون یه اومگام... میگی حالا از میا بدت میاد؟!

- معلومه که نه! اون بچه ی منه. من از تو بدم میاد که بچه دار شدی و با اینکه میدونستی ما کجا بزرگ شدیم. حالا باز هم این بچه رو داری توی یه جای پر از آلودگی بزرگش می‌کنی!

× منم با بچه مشکلی ندارم؛ اما از شرلوک ناراحتم که چرا نگذاشت ما همونجا بمیریم.

+ کافیه! نمیخوام شما واسم تصمیم بگیرین. من به وجود هیچکدوم شما نیاز ندارم. بخاطر شما، شرلی از دستم عصبانی شده!

- واقعاً خیال می‌کنی تو میتونی خودت تنهایی اینجا باشی اونم چونکه شرلوک از من یا ویلیام خوشش نمیاد؟

× آه، اون از من متنفره چونکه من یه شیطانم... ولی من فقط کاری رو کردم که مجبور شدم انجامش بدم.

- خفه! تا الان تونستم بدون شما زندگی کنم، بازم میتونم.

- تو نمیتونی منو دور بندازی لیام.

× اون تو رو دور انداخت حتی با اینکه تو سعی کردی ما رو توی خودت خفه کنی. اگه ما باز هم بریم، تو با این حقیقت میخوای چیکار کنی؟

+ شرلی منو دور ننداخت، تو رو دور انداخت! تو یِ ارباب جنایات رو!

× ولی با این حال منو از غرق شدن توی تمیز نجات داد!

+ نه! اون میخواست تو مجازات بشی و من زنده بمونم! و حالا هم باید بری!

× چطوری برم؟ اصلاً کجا برم؟ من مگه, تو نیستم؟

- نه نیستی! تو یکی هم من نیستی! هیچکدومتون من نیستین... شما فقط توی گذشته، تو ذهن من هستین. حتی واقعی نیستین!

- داری میگی شوهرت یه عاشق نصفه نیمه است و فقط تو رو میخواد؟

× متاسفانه درسته، شرلی فقط لیام رو دوست داره، از من و تو بدش میاد. مگه نمی‌بینی الان کجاییم؟

- آره... کاشکی هیچوقت باعث به وجود اومدن لیام نمی شدیم.

× موافقم... امیدوارم تو هم مثل ما بمیری لیام‌.

ویلیام درحالی که دو دستی سرش رو گرفته بود با صدای بلند داد زد:

+ کافیه! تمومش کنین! تمومش کنین! لطفاً... ازتون خواهش میکنم... از توی سرم برین گمشینـ-عوق...

دل درد ویلیام که این چند روز حتی بیشتر هم شده بود، باعث شد دوباره بالا بیاره و نتونه اینبار هم غذایی که خورده بود رو توی شکمش نگه داره. بی حال توی همون حالت موند و سعی کرد اشک هایی که مدام گونه اش رو خیس میکرد رو با لبه ی آستینش پاک کنه.

Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)Where stories live. Discover now