.◊ . ◊ . قسمت ۲ . ◊ . ◊ .
- اما اونجوری شانس پیدا کردنش حتی بیشتر میشه. بعدش حالا میتونیم یه جوری سر و ته اش رو هم بیاریم. راستش اینقدر کارای این بچه رو راست و ریس کردم که دیگه قلق اش دستم اومده.
+ ممنون مایکرفت-سان اما ترجیح میدم که خودم دنبال شوهرم بگردم. چه من رو یادش باشه و چه نه، این وظیفه ی منه که اشتباه دیشبم رو جبران کنم.
- شک ندارم که از پسش بر میای، اما لطفاً به خودت استرس نده... اون کله پوک هرجای دنیا و با هر اسمی هم باشه عادتشه بره توی یه سوراخ موش و خرابه ای قایم بشه.
. ◊ .◊ . ◊ . ◊ . . ◊ .◊ . ◊ . ◊ . . ◊ .◊ . ◊ . ◊ . .
شرلوک:
یه خونه خرابه ای اجاره کردم و با سیگار روشن روی لب هام رفتم روی مبل پاره و قدیمی نشستم و پکی بهش زدم.
آهههه~ کاشکی میشد با مبل یکی بشم... کاشکی میتونستم از شر همسایه بالایی یه جور خلاص بشم. مرتیکه ی چاق لندهور... دیشب صدای لهو لعب اش تا دوتا خونه اون طرف تر می رفت... مرتیکه ی سگ حشر... عین کره آدم زمین میزد...از توی جیبم پارچه رو بیرون آوردم و یه بار دیگه قشنگ بو کردم... بوی گلبرگ های گل لیلیوم رو میداد... فااااککک... از تو موخم بیرون نمیره...
پارچه رو روی مبل رها کردم و رفتم سرپایی یه دوش بگیرم. رو به روی آینه، من بودم و موهای بلندم بود و هیکلی که نمیدونستم از کجا اومده... بخدا من تا دیروز هیچی نداشتم بخورم و حالا یهو اینقدر دراز و کلفت شدم؟! نکنه فرشته ی مهربون منو زیر کرده و خبر ندارم؟! چی دارم زر میزنم... من که به این کصشرا اعتقادی ندارم... آهههه...بعد از دوش گرفتن موهامو بستم. بعد رفتم پایین یه تخم مرغ خفن خوردم و زدم بیرون. لباس هام خیلی تمیز و شیک بود، واسه همین کت ام رو در آوردم و انداختمش رو دوشم.
این چهره ی من نیست و بدن من نیست و موهای من نیست و تیپ من نیست...
من تا قبلش یادمه یه کت دست دوم از اتاق بقلیم بهم ارث رسیده بود و شلوارم فقط از خودم بود. همینطور بخاطر قوانین مزخرف دانشگاه نمی تونستم مو بلند کنم...
البته اگه می تونستم بلندش کنم هم حوصله ی شستنش رو نداشتم.
بدنمم انگار قوی تر شده چون وقتی داشتم یکی میزدم تو دهن اون مرتیکه ی معتاد بجای اینکه بره عقب، رفت تو دیوار عقبی...
آه...سرم هنوز درد میکنه...
حالا که فکر میکنم می بینم دیگه مهم نیست دنبال کسی که بهم زده بگردم اونم وقتی که نمیدونم کی هستم. بهتره اول یه روزنامه بخرم...
با این فکر، رفتم سمت یه پسربچه ی روزنامه فروش و گفتم:- یکی رد کن بیاد.
+ میشه ۹ سنت.
- ۵ سنت بود که؟
+ صدسال پیش لابد... اگه نمیخوای نگیر...
- بیا بکن تو جیبت... بچه های امروزی ادب ندارن...
YOU ARE READING
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Fanfiction...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...