°•پارت 46•°

57 10 0
                                    

ویلیام:

شرلوک سرش رو گذاشت روی شونه ام و حلقه ی دور کمرم رو تنگ تر کرد... چرا حس میکنم این موجود یه بچه ی فعال درون داره؟
متقابلاً بغلش کردم و گفتم:

- پس... میخوای چیکار کنی؟

+ چیکار کنم؟ هووممم~ تو بچه ی دوم خانواده هستی ولی برادرت آلفائه... این یعنی تو بچه ی نامشروع خانواده ایی؟

- یه چیزی توی همین مایه ها...

+ هممم... تو بخاطر من رفتی توی هیت پس منصفانه است که منم راز تو رو نگه دارم... به نظر نمیاد که آدم های دور و ورت موجودات سالمی باشن...

- یعنی در عوضش چیزی نمیخوای؟

+ مگه چیزی هم میتونم بخوام؟!

- معمولاً همه در عوض یه چیزی میخوان، حتی اگه باعث بانی اون مشکل خودشون باشن... واسه همین میگم... چیزی هست که کارگاه بزرگ بخوان؟!

+ حرفه ای نخ میدیا!! خودت شوهر میخوای منو بهونه میکنی شیطون؟!

- هاهاهاهاها~ اگه شوهر میخواستم که به شما رو نمیزدم جناب کاراگاه!

+ اونوقت چرا؟

- هوووم~ شاید بخاطر اینکه شغلت خیلیی خطرناکه! من روحیه ی رو به رویی با خلافکار ها و خونریزی رو اصلاً ندارم!

+ بلهه بلهه! از طرز چاقو زدنت به اون مرد معلوم بود!

- خوشم نمیومد ولی مجبور بودم.

+ که اینطور~ خب، من تصمیمم رو گرفتم که چی میخوام!

- خببب~

+ از این به بعد هر وقت که فرصت کردم بیام اینجا و ببینمت باید پیشم بمونی و به خاطرات این کاراگاه بزرگ گوش بدی! متوجه شدی استاد؟!

چی؟! یعنی فقط همینو میخواد که بتونه هر وقت خواست باهام قرار بزاره؟ هاهاهاهاها~

- به چی میخندی؟

+ هاهاهاهاها~ هیچییی! هیچی!! آخ.. سرم!!

- هاهاهاهاها! موختو آخر کوبوندی به دیوار آخه این چه طرز خندیدنه!!! هاهاهاهاها ~ سرت خوبه؟

+ خوبم! ... اممم... میگم، چه اتفاقی واسه ی آقای هیلتون افتاد؟

- عاممم... اون یه خورده از ناحیه ی گردن دچار شکستگی شده و دستش هم جان قطع کرد... ولی زنده است! هرچند که دیگه نمیتونه راه بره... نگران ساکت شدنش هم نباش.

+ متأسفم که درگیر اینجور مسائل شدی...

- یجورایی این رو من بایستی به تو می گفتم... راستی، یکی از دوستات توی تمیز کاری بهمون کمک کرد...

+ کدومشون؟

- فرد...

+ آه... که اینطور.

Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)Where stories live. Discover now