ویلیام:
شرلوک سرش رو گذاشت روی شونه ام و حلقه ی دور کمرم رو تنگ تر کرد... چرا حس میکنم این موجود یه بچه ی فعال درون داره؟
متقابلاً بغلش کردم و گفتم:- پس... میخوای چیکار کنی؟
+ چیکار کنم؟ هووممم~ تو بچه ی دوم خانواده هستی ولی برادرت آلفائه... این یعنی تو بچه ی نامشروع خانواده ایی؟
- یه چیزی توی همین مایه ها...
+ هممم... تو بخاطر من رفتی توی هیت پس منصفانه است که منم راز تو رو نگه دارم... به نظر نمیاد که آدم های دور و ورت موجودات سالمی باشن...
- یعنی در عوضش چیزی نمیخوای؟
+ مگه چیزی هم میتونم بخوام؟!
- معمولاً همه در عوض یه چیزی میخوان، حتی اگه باعث بانی اون مشکل خودشون باشن... واسه همین میگم... چیزی هست که کارگاه بزرگ بخوان؟!
+ حرفه ای نخ میدیا!! خودت شوهر میخوای منو بهونه میکنی شیطون؟!
- هاهاهاهاها~ اگه شوهر میخواستم که به شما رو نمیزدم جناب کاراگاه!
+ اونوقت چرا؟
- هوووم~ شاید بخاطر اینکه شغلت خیلیی خطرناکه! من روحیه ی رو به رویی با خلافکار ها و خونریزی رو اصلاً ندارم!
+ بلهه بلهه! از طرز چاقو زدنت به اون مرد معلوم بود!
- خوشم نمیومد ولی مجبور بودم.
+ که اینطور~ خب، من تصمیمم رو گرفتم که چی میخوام!
- خببب~
+ از این به بعد هر وقت که فرصت کردم بیام اینجا و ببینمت باید پیشم بمونی و به خاطرات این کاراگاه بزرگ گوش بدی! متوجه شدی استاد؟!
چی؟! یعنی فقط همینو میخواد که بتونه هر وقت خواست باهام قرار بزاره؟ هاهاهاهاها~
- به چی میخندی؟
+ هاهاهاهاها~ هیچییی! هیچی!! آخ.. سرم!!
- هاهاهاهاها! موختو آخر کوبوندی به دیوار آخه این چه طرز خندیدنه!!! هاهاهاهاها ~ سرت خوبه؟
+ خوبم! ... اممم... میگم، چه اتفاقی واسه ی آقای هیلتون افتاد؟
- عاممم... اون یه خورده از ناحیه ی گردن دچار شکستگی شده و دستش هم جان قطع کرد... ولی زنده است! هرچند که دیگه نمیتونه راه بره... نگران ساکت شدنش هم نباش.
+ متأسفم که درگیر اینجور مسائل شدی...
- یجورایی این رو من بایستی به تو می گفتم... راستی، یکی از دوستات توی تمیز کاری بهمون کمک کرد...
+ کدومشون؟
- فرد...
+ آه... که اینطور.
YOU ARE READING
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Fanfiction...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...