°•پارت 23•°

88 9 13
                                    


شرلوک بغلش کرد و گفت:

- سلام سلام!

+ بایی، میلیم دوتور؟

- دکتر؟

× موران راجع به شغل واتسون-سان بهش گفته.

- بابایی تو زیاد به حرفهای اون دیوونه گوش نده، باشه! عمو جان آمپول نداره.

+نداله؟

- نه تپولوی من، نداره~ چه لباس خوشگلی پوشیدی ناناز.

+ تولاه دوست نه!

- کلاهت که قشنگه... مگه نه مامانش؟... مامانش؟... لیام؟

+ هان؟! منو صدا کردی؟

شرلوک نگاهی به ویلیام انداخت و گفت:

- خسته ای؟

+ نه، خوبم. حواسم به منظره ی بیرون بود.

- اگه سختته میتونیم برگردیم!

+ نه، اصلاً.

- یکم دیگه میرسیم، اونجا میتونی استراحت کنی.

+ لازم نیست،حالم خوبه.

...

بعد از گذشت ۳۰ دقیقه، کالسکه رو به روی منزل جان توقف کرد. شرلوک میالین رو داد بغل ویلیام و رفت تا وسایل رو برداره. ویلیام به سمت در رفت، در زد و منتظر ماند. شرلوک با وسایل سمت در اومد و گفت:

- در رو باز نکردن؟

+ نه، یعنی ممکنه خونه نباشن؟

- نه بابا، تو درست در نزدی! جان یکم پرتی حواس داره، شاید خیال کرده صدای در همسایه است‌.

+ باشه ولی سعی کن زیاد جلو توجه نکنی. همینجوریش عابر ها عجیب نگاهمون میکنن.

- نگران نباش، شنل داریم.

و چند ضربه ی محکم به در زد و گفت:

- آهاای صابخونه~

+ مانی، منم در!

× میخوای در بزنی؟

+ آله.

ویلیام کمی جلو رفت تا دست میالین به در برسه. میالین یه بار در زد و درجا خودشو تو بغل مامانش قایم کرد. شرلوک خندش گرفت و گفت:

- وروجک! ترس نداره که.

در همین لحظه در به آرومی باز شد. یه دست کوچولو در رو کمی بازتر کرد. توجه شرلوک و ویلیام به پسربچه ایی که کپی جان بود جلب شد. شرلوک کمی عمیق تر نگاه کرد و گفت:

- جان...؟ خودتی؟!

+ سلام

- جاااااااااننننننن!!!! لیااااامممم!!!! جان آب رفته!!!! وااایی~

× شرلی! صداتو بیار پایین.

بچه که از واکنش شرلوک کمی ترسیده بود، پشت در قایم شد. یهو خانومی اومد جلو و گفت:

Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)Where stories live. Discover now