(دو سال قبل_آمریکا)
ویلیام:
بیلی برامون یه پرونده ی جدید آورده بود. طبق معمول، شرلی از آشپزخونه با دو فنجان قهوه بیرون اومد و یکی از اونها رو جلوی من، روی میز گذاشت. تشکری کردم و نگاهم رو به پرونده انداختم.
بیلی نگاهی معصومانه به شرلی انداخت و گفت:
- پووونی تیل-سنپااایییی! دلت میاد جلوی من قهوه میخوری؟ یکی واسه منم درست کن.
+ تو بیا کوفت بخور!
- سنپااااییی!
فنجونم رو بهش تعارف زدم و گفتم:
- اگه دوست داری میتونی ماله منو داشته باشی.
+ اونجوری سنپای دهنمو سرویس میکنه! نه نمیخوام اصن...
شرلی یه قلوپ از قهوه اش رو خورد و گفت:
- به ریختت نگاه نکن، یه پا خرس گنده ای واسه خودت. پاشو برو قهوه بخر بعد میتونی بیای اینجا واس خودت درست کنی.
+ خیلی نامردی! یعنی اونم من باید بخرم؟!
- نه تروخدا! بیا بشین تو خونه ی اجاره ای من و از قهوه ای که هر دفعه پول میدم میخرم هم استفاده کن!
+ خوبه حالا من سازمان رو راضی کردم که یه آپارتمان جدا بهمون بده!
برای این که جو رو عوض کنم، کمی سرفه کردم. به نظرم امروز موقعیت خوبی بود تا چیزی که میخواستم رو بهشون بگم. برای همین پرونده رو کنار گذاشتم و گفتم:
- شرلی؛ حالا که بیلی هم هست، میخواستم یه چیزی بهت بگم...
+ هووم!؟
- حالا که همه چیز داره خوب پیش میره و خونه ی خودمون رو داریم... چطوره بچه دار بشیم؟
شرلوک یهو از شدت شوک تمام محتویات تو دهنش رو پاشید بیرون و با چشمای گرد شده بهم خیره شد. بیلی تقریباً با داد گفت:
- چیییییی؟!! بچههههه؟!!!
+ درسته! بچه!
شرلوک با گوشهی آستینش لب و دهنش رو پاک کرد و گفت:
- لیام...عزیزم! منظورت چیه؟
+ بیا بچه دار شیم.
- ه-همین الان؟! اینجا...؟ من الان آماده نیستم!
× وایستین ببینم! یعنی چی که الان؟!
آخ خدا که من از دست خنگولی این دوتا میمیرم! گفتم:
- منظور من الانه؟! میگم بیا این موضوع رو تو برنامه مون قرار بدیم!
+ اوووف! ترسوندیم که...
بیلی: یه لحظه ترمز بزنید بفهمم چخبره! شما دوتا دیوونه شدین؟! ویلیام-سان، از تو دیگه انتظار نداشتم! دقیقاً با کدوم منطقی میخواین اینجا بچه نگه دارین؟
YOU ARE READING
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Fanfiction...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...