°•پارت 16•°

91 8 1
                                    

و یه بالشت پرت کرد سمت دستگاه که خورد بهش و مستقیم رفت تو دیوار. از صداش، خدمتکار ها با سرعت در رو باز کردن و ریختن داخل. از خجالت میخواستم توی همین تخت دفن بشم!
سرم رو توی تشک فشار دادم تا چشم تو چشم نشیم. شرلی دامن لباسم رو کشید روی باسنم تا معلوم نباشه. با تن صدای عصبانی گفت:
- اینجا چه غلطی میکنین؟! گاوین شما مگه؟

...

لیام:

- ب-ببخشید! ولی ش-شما نباید...

+ ارباب جونتون گفته نباید این بلوندی رو مورد عنایت قرار بدم؟!

- نـ-نه! ولی بازم...

+ نکنه میخوای به اربابت بگم که با مهمونش چه رفتاری داشتین؟

-نه! لطفاً اینکارو نکنین! عذر میخواهیم که مزاحمتون شدیم! بیاین بریم دخترا.

یه لحظه خداروشکر کردم که اخلاق سگی شرلی تونست اونا رو بیرون کنه ولی یهو از صدایی که شنیدم، چهارستون بدنم به لرزه در اومد!

رابرت بدو بدو از بین دخترا رد شد و گفت:

-اِوان اینجاست؟ اِوا- ولش کن مرتیکه. به چه جرعتی به خدمه ی ارباب تجاوز میکنی؟!

یا خوده خداااا!!! الان فقط همینو کم داشتم... شرلوک وقتی توی حالت رات میره، احساساتش قوی تر میشن. اینجور مواقع اصلاً دوست ندارم از چیزی که هست وحشی تر کنمش ولی حالا این آدم...
رابرت سعی کرد صورتم رو بالا بیاره تا بلکه بتونه به بقیه ثابت کنه که من ناخواسته دارم بگا میرم. شاید اگه بهش اشاره ایی بزنم تا سایر آدمها رو بیرون کنه، بتونم اصل ماجرا رو بهش توضیح بدم تا کمک...نه!
احتمالاً اینجوری نیست که سیستم اغفال کردن آلفا ها شبانه روزی باشه، وگرنه اومگاها تلف میشن.

اگه حدسم درست باشه،کاستام عمداً امروز اتاق ها رو مسموم کرده.می‌خواسته تحمل شرلوک رو بسنجه؟ از قدرت سیستمی که برعلیه واکسن ساخته مطمئن بشه؟ نمیدونم! ولی اینو میدونم که اون عوضی، گور خودشو با دستای خودش کنده.
رابرت سرم رو بالا آورد و با چشمان مضطرب بهم خیره شد و گفت:

- اِوان! قول میدم به ارباب بگم و نجاتت بدم! پس به همه بگو که تورو به اجب-

ادای اومگاهای تو حالت هیت رو درآوردم و گفتم:

- نههه! باهات نمیام! بیشتر میخواممم بیشتررر!

شرلوک خودشو داخلم تکونی داد و گفت:

-اممم! به روی چشم!

+ اِوان تو حال خودش نیست! ازش بکش بیرون مرد!

شرلی توی همون حالت خم شد و از دستش رابرت گرفت و گفت:

- یبار دیگه دستت بهش بخوره کاری میکنم استخوناتو دونه به دونه بالا بیاری.

و پرتش کرد زمین. طفلکی واقعاً میخواست یه کمکی کنه، برعکس بقیه که از اسم کاستام هم میترسن.
شرلی یکبار دیگه باعصبانیت همه رو بیرون کرد و ضربه های رو باشدت بیشتری داخلم ادامه داد. دلم نمی‌خواست شرلی رو به جون کسی بندازم ولی تنها راهی که میشه دشمن رو شکست داد،فریب دادن دوسته‌‌...

Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)Where stories live. Discover now