°•پارت 8°•

81 8 4
                                    

(قسمت سوم) . (آرک) قتل در نیومکزیکو)

- به پروفایلش نمی‌خورد که قربانی هاشو تصادفی انتخاب کنه. از نوع قتل مشخصه که چندباری هم اینکار رو کرده و قشنگ به نحوه ی قتل عادت کرده. از اونجایی که جسدی به جا نمی گذاشته، شاید تصورش این بوده که اگه مدرکی روی زمین نمونه، شناسایی‌ نمیشه. اون مردک قربانی هاشو چندین بار خفه می‌کرده و از زجر کشیدنشون لذت می برده و در آخر با یه گلوله، خلاصشون می کرده. مرده خواری و همخوابی باهاشون... این الگو های رفتاری یه شبه به وجود نمی‌آید.

+ خب حالا چجوری گیر بندازیمش؟

بی توجه به سوال بیلی به فکر فرو رفتم. چرا کلانتر باید این بخش مهم که شبیه به این قتل در شهر های دیگه ی ایالت اتفاق افتاده رو بهم نگفته باشه...؟ رفتارش با تریکسی، تعریف تریکسی از اون، جسدی که اونجا افتاده... بهتره که پلات رو یکم تغییر بدم...

...

*بیلی:

اوففف! دیگه رسماً از اینجا بودن خسته شدم! اگه عین گاو از پونی تیل-سنپای حرف ندوشم، اصلاً چیزی نمی‌فهمم. سنپای همیشه ی خدا سریعتر از معمول از همه چیز سر درمیاره. یکدفعه هم شد و تا چندسانتی صورتم جلو اومد و با لبخند پهنی رو لب هاش گفت:

- بیلی دِ کید... هاان؟!

+ این چه حرکتیه سنپای؟ حرفتو رک و راست بهم بگو!

- برو برام یه نقشه بیار.

+ اگه نقشه میخوای تو دفتر کلانتر یکی هست.

- پس برو کلانتر رو واسم بیار. اونجا می بینمتون.

معلوم نیست چی تو موخش میگذره که یهو اینقدر سر کیف اومده! رفتم به صحنه ی جرم. کلانتر چند نفری رو مسئول کرده بود تا جسد رو از اونجا جمع کنن. نزدیکش و گفتم:

- کلانتر؛ کارآگاه می‌خوان شما رو ببرم کلانتری داخل دفتر شما.

+ تونست قاتل رو پیدا کنه؟

- بریم پیشش متوجه میشیم.

کلانتر چیزی نگفت و همراهم تا دفترش اومد. تا برسیم پانزده دقیقه ای گذشته بود. سنپای نقشه رو روی میز پهن کرده بود. گفتم:

- هوی! سنپای! کلانترمون رو آوردم.

+ خوبه، خوبه.

سرش رو بالا آورد و خیره به کلانتر نگاه کرد و گفت:

- بیا نزدیکتر کلانتر. اینجا رو میبینی؟ سان آنتونیو ، بِلِن و حتی اینجا! شنیدم پسر بچه های زیر ۱۸ سال که همشون موهای بلوند و چشمای آبی داشتن، ناپدید شدن. برای چی این اطلاعات مهم رو بهم نگفتی؟

+ پسربچه ها هرساله به دلایلی از خانواده ها فرار می کنن یا مخفی میشن و اتفاقای دیگه. این اولین بار بود که جسدی اینجوری روی زمین میموند. برای همین نقطه ی ربطی پیدا نکردم و نخواستم شما رو با این چیزا گمراه کنم.

Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora