•°پارت 87•°

40 5 28
                                    

شرلوک دوان دوان خودش رو رسوند سمت بیلی، میالین رو داد دستش و گفت:

- فوری میا رو ببر خونه. اگه کسی چیزی پرسید هیچی نمیگی، خوب مراقبش باش.

بیلی: باشه، مراقب باش سنپای!

+ باااایییییی نَلوووو!!!

شرلوک پیشونی میالین رو بوسید و به سمت اون شخص که حالا یه اسب پیدا کرده بود، شروع کرد به دویدن.
فوری خودش رو رسوند سمت کالسکه و یکی از اسب ها رو جدا کرد و سوارش شد. توی راه، لوئیس رو دید و گفت:

- لوئیی، بپر بالا.

+ با تو سوار یه اسب بشم؟

- الان وقت این حرفا نیست!

لوئیس با اکراه دست شرلوک رو گرفت و پشتش نشست و دو نفری به سمت اونها به راه افتادن. لوئیس درحالی که سعی میکرد جلو رو ببینه، گفت:

- هی، شرلوک! میا رو کجا گذاشتی؟

+ پیش بیلی... بهم بگو، مطمئن شدی که با چاقو خوب زدیش؟

- منظورت چیه؟! میخوای تو رو هم بزنم تا بفهمی خوب بود یا نه؟

+ درست جواب بده!!!

- الان چه فایده داره؟ اون که اصل کاری بود رو نزدم!

+ عیب نداره... بیا؛ این تنفگ رو بگیر.

- خودت چی؟

+ چیزیم نمیشه.

...بعد از ۲۰ دقیقه تعقیب و گریز، اونها بلاخره جلوی یک کلیسا پیاده شدن. شرلوک یهو داد زد:

- لوئیس، بزنش!

+ خفه شو؛ سگت نیستم که هی بهم دستور میدیییی!!!

- آه، خداااا...

با شلیک های لوئیس به سمت مرد شنل پوش، اون با زیرکی جنگجوی عدالت رو هل داد داخل کلیسا و بهش گفت:

- برو پیش پدر.

+ نههه! پس تو چی؟ زخمی شدی...

- من خوبم، اگه تو رو بگیره همه چی خراب میشه.

+ آنتونی!!!

و در رو محکم روش بست و به یه جهت دیگه شروع به دویدن کرد. شرلوک از اسب پیاده شد و گفت:

- برو دنبالش، منم به حساب این میرسم.

+ باشه... هِی؛ مراقب باش نمیری!

- حواسم هست...

... لوئیس سری تکون داد و از اونجا به دنبال آنتونی، دور شد.
شرلوک نفس عمیقی کشید و در رو باز کرد. داخل کلیسا پر از خدمتگزارانی بود که مشغول تمیزکاری بودن. به سمت یکیشون قدم برداشت و گفت:

- اونی که تازه وارد شد کجاست؟

+ آه، اون رو میگی... رفت اون پشت، سمت بخش اعتراف.

Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora