شرلوک دوان دوان خودش رو رسوند سمت بیلی، میالین رو داد دستش و گفت:
- فوری میا رو ببر خونه. اگه کسی چیزی پرسید هیچی نمیگی، خوب مراقبش باش.
بیلی: باشه، مراقب باش سنپای!
+ باااایییییی نَلوووو!!!
شرلوک پیشونی میالین رو بوسید و به سمت اون شخص که حالا یه اسب پیدا کرده بود، شروع کرد به دویدن.
فوری خودش رو رسوند سمت کالسکه و یکی از اسب ها رو جدا کرد و سوارش شد. توی راه، لوئیس رو دید و گفت:- لوئیی، بپر بالا.
+ با تو سوار یه اسب بشم؟
- الان وقت این حرفا نیست!
لوئیس با اکراه دست شرلوک رو گرفت و پشتش نشست و دو نفری به سمت اونها به راه افتادن. لوئیس درحالی که سعی میکرد جلو رو ببینه، گفت:
- هی، شرلوک! میا رو کجا گذاشتی؟
+ پیش بیلی... بهم بگو، مطمئن شدی که با چاقو خوب زدیش؟
- منظورت چیه؟! میخوای تو رو هم بزنم تا بفهمی خوب بود یا نه؟
+ درست جواب بده!!!
- الان چه فایده داره؟ اون که اصل کاری بود رو نزدم!
+ عیب نداره... بیا؛ این تنفگ رو بگیر.
- خودت چی؟
+ چیزیم نمیشه.
...بعد از ۲۰ دقیقه تعقیب و گریز، اونها بلاخره جلوی یک کلیسا پیاده شدن. شرلوک یهو داد زد:
- لوئیس، بزنش!
+ خفه شو؛ سگت نیستم که هی بهم دستور میدیییی!!!
- آه، خداااا...
با شلیک های لوئیس به سمت مرد شنل پوش، اون با زیرکی جنگجوی عدالت رو هل داد داخل کلیسا و بهش گفت:
- برو پیش پدر.
+ نههه! پس تو چی؟ زخمی شدی...
- من خوبم، اگه تو رو بگیره همه چی خراب میشه.
+ آنتونی!!!
و در رو محکم روش بست و به یه جهت دیگه شروع به دویدن کرد. شرلوک از اسب پیاده شد و گفت:
- برو دنبالش، منم به حساب این میرسم.
+ باشه... هِی؛ مراقب باش نمیری!
- حواسم هست...
... لوئیس سری تکون داد و از اونجا به دنبال آنتونی، دور شد.
شرلوک نفس عمیقی کشید و در رو باز کرد. داخل کلیسا پر از خدمتگزارانی بود که مشغول تمیزکاری بودن. به سمت یکیشون قدم برداشت و گفت:- اونی که تازه وارد شد کجاست؟
+ آه، اون رو میگی... رفت اون پشت، سمت بخش اعتراف.
STAI LEGGENDO
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Fanfiction...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...