°•پارت 55°•

56 7 2
                                    


مایکرفت: شرلوک میشه کصشر گفتنو تمومش کنی بزاری اول ترتیب اینو بدیم؟!

شرلوک لگدی به سر پیتر زد و گفت:

شرلوک: هاااا؟! این پیری هنوز اینجا زنده اس؟ تو هنوز نفس میکشی تنه لش؟!

ویلیام: این چه کاریه آخه!!! تو رو از وقتی تو آمریکا ول گذاشتم بی تربیت شدی شرلی متوجه نیستی چیکار می‌کنی یا چی جلوی بقیه بهم میگی.

شرلوک: آخههه لیامییی دیگه من یه وقتایی نمی‌دونم دیگه با چه زبونی باید بهت حرف حالی کنم!

مایکرفت: ویلیام، این سوسوله کصخل رو تا بیشتر از این خودشو جر نداده بغلش کن سرمو خورد.

شرلوک: به کی میگی سوسول کصخل؟!!!

مایکرفت: قد‌ تیر چراغ برق شدی ولی نصف اونم نمی ارزی.

شرلوک: اهه؟! پس همون تیر چراغ برق تا چراغش تو کونت آنیکی!

ویلیام از یقه ی شرلوک گرفت و به سمت در کشیدش:

- بسه، کمتر عابروی منو ببر... بیا بریم.

مایکرفت: آفرین، ببرش بیرون اون دهن لق رو.

شرلوک: تو بسوز آنیکی~

- هیش!! گفتم حرف نشنوم.

بعد از خارج شدن ویلیام و شرلوک، مایکرفت دستی به کرواتش کشید و گفت:

مایکرفت: خب خب... حالا چه بلایی باید دقیقاً سرت بیارم؟ پیتر اسکالتر~

.....

بعد از تموم شدن ماجرا، آلبرت همراه میالین به داخل کالسکه رفتند و منتظر اومدن بقیه شدن. اولین نفر فرد وارد کالسکه شد و روی صندلی مقابل آلبرت نشست. آلبرت نگاهی بهش انداخت و گفت:

- معموریت چطور پیش رفت؟

+ خوب.

- میدونم خوب پیش رفت...! می‌خوام چیزایی که دیدی رو بهم دقیق توضیح بدی.

+ باشه... باند-سان تونست مارگارت-سان رو موقع برگشتن به سمت سالن پشتی گیر بندازه و راجع به محتوای اسنادی که میخواست به پیتر اسکالتر تحویل بده صحبت کنه و متقاعدش کنه.

- متقاعد شد؟

+ آره... وقتی فهمید چه چیز مهمی رو داشته به عموش می داده حسابی ترسید.

- به همسرش هم اطلاع دادین؟

+ نه چونکه ویلیام-سان همچین دستوری بهمون نداده بود.

- باند کجاست؟

+ همراه موران-سان رفت تا مخفیانه اسناد اصلی رو سر جایش بزاره.

- که اینطور... امیدوارم گرفتن اون مرد براشون راحت پیش رفته باشه.

میالین با دستش صورت آلبرت رو گرفت و گفت:

Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora