( آرک زمین بازی خدایان_قسمت ۱۶)
بیلی:
+ نه، به هیچ وجه! برعکس آدمای خیلی سرد و بی روحی داریم!
- چه حیف~ ولی خوبه که مثل اونا نشدی! خیلی دوست دارم یکبارم شده نیومکزیکو رو ببینم. چطوره دفعه ی بعدی با همدیگه بریم؟
...ودف!!!
این زن مگه خودش شوهر نداره؟! میدونم باید یجوری توجهش رو جلب کنم ولی من واقعاً نمیتونم ادامه بدم!
بحث رو عوض کردم و گفتم:- راستش من و همکارم واسه یه کاری مزاحم شده بودیم.
+ مزاحم چیه؟ دیگه نبینم این حرف رو بزنی، خیلی زشته! تو روی سر من جا داری! حالا واسه چه کاری اومدی؟
- اِهم!!! یه مطلبی بود که میخواستیم توی روزنامه چاپ بشه، همین.
+ این که سه ساعت صحبت کردن نداره عزیزم، تو اگه لب تر کنی عکست رو میزنم تو روزنامه ها سلبریتی بشی! اما اونوقت همه میتونن ببینن چقدر قشنگی میترسم دنبالت بیوفتن! هاهاهاهاها~ چه با تعجب نگام میکنه!!! موش بخوره تو رو!
...یا این زنه مثل زنا رفتار نمیکنه یا که من توهمی شدم! این دیگه چه پدیده ایه؟!! چرا آدم باحالا میرن سراغ سنپای هرچی منحرفه تهش به تور من میخوره؟! خدایا، خب بیا برین روی سرم خودتو راحت کن دیگههههه!!!!
حس کردم یهو دستش رفت سمت باسنم! یا اکثر امام زاده های نو ساخت!!! درحالی که میلرزیدم گفتم:- گابریلا-سان! گابریلا-سان!!!
+ جونم~؟
- دستتون! دستتون!!!
+ آره، خودم میدونم!
- گابریلاااا-ساااااان!!!
...با سرعت نور از روی مبل بلند شدم و رفتم کنج ترین کنج دیوار خودمو فرو کردم. از ریکشنم خنده اش گرفت و گفت:
- شوخی کردم، بیا نترس جونم!
... در همون لحظه صدای پا از پله ها اومد و بلاخره سنپای سر و کله اش پیدا شد. عین موش خودمو رسوندم سمتش و دو دستی لباسشو چنگ زدم. مثل افاده ای ها نگام کرد و گفت:
- چه مرگته باز؟!
+ تروخدااا فقط بریم بیرون از این خراب شده!
- چیشدهه میگم؟؟!
...
شرلوک:
...آلبرت از پشت سرم رد شد و گفت:
- عزیزم، کی رسیدی؟
+ اگه میدونستم مهمون داری زودتر می رسیدم.
- شرمنده، فکر نمیکردم برات مهم باشه.
+ معلومه که مهمه، وقت نشد درست حسابی از بیلی پذیرایی کنم!
گفتم: دفعه ی دیگه حتماً! اگه این همکاریمون خوب پیش بره بازم خدمت می رسیم.
بیلی: غلط میکنی منو بازم بیارییی!
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Hayran Kurgu...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...