ویلیام خودش رو توی بغل شرلوک جای داد و گفت:- متاسفانه آره... ولی میدونی چیه، من مطمئنم که تو از پسش بر میای!
+ من؟! پس تو چی؟
- منم از همینجا تماشا میکنم~
+ پس بلاخره باورت شد که من و آرژان...
- اسمش رو نیار! بهش آلرژی دارم.
+ باشه، باشه! بهتره بخوابیم، یکم دیگه میا میاد ما رو تا صبح بیدار نگه میداره.
- به نظرم تا صبح بیدار موندن خیلی عادی شده، بهتره یه دلیل دیگه واسه نگرانی پیدا کنی.
+ از کی تا حالا واست عادی شده؟
- هوووم~
+ هاهاهاهاها! خیلی پدرسوخته ای لیام! اگه گذاشتی با فکر و خیال پاک بخوابیم...
- شرلی... پس دیگه آمریکا نمیری دیگه؟
+ تو هم دیگه ازم طلاق نمیگیری دیگه؟
- نوچ.
+ پس منم نوچ.
- خیلی سواستفاده گری شرلوک هلمز!
+ قابلتون رو نداره پروفسور موریارتی!
....
ساعت ۱۱ شب بود که میالین بعد از کلی بازی با آلبرت بلاخره به چشمش خواب افتاده بود و کمی گیج و منگ شده بود. آلبرت میالین رو توی بغلش گرفت و گفت:
- مایکی، خوندن اون ورق ها رو بزار کنار دیگه وقته خوابه.
+ میدونم ولی هنوز یه سری کار ها مونده.
- مایکی! تا باهاشون دستمال توالت درست نکردم بزارشون کنار.
مایکرفت نگاهی به چهره ی خسته ولی جدی آلبرت انداخت و نفس عمیقی کشید. سپس ورقه ها رو توی پوشه ای گذاشت و گفت:
- باشه، باشه. نیازی نیست دستت رو کثیف کنی، گذاشتمشون کنار. ( نگاهی به میالین انداخت) میا؟ خوابت میاد؟
میالین خمیازه ای کشید و گفت:
- نه.
+ معلومه!
آلبرت موهای میالین رو از جلوی صورتش زد کنار و گفت:
- الان میبرمت پیش بابایی اونجا بخوابی.
+ ماانی من توجاست؟
- همونجاست دیگه.
+ نه... خواب نه... بازی میتوونمم~
- اما الان خیلی دیر وقته! از وقت خوابتم خیلی گذشته! به طور طبیعی الان باید مثل بچه های هم سن خودت سه بار میخوابیدی و بیدار می شدی!
× جوش نخور آل، این هیچ جاش بچه ی عادی نیس. تو خونش یه دنده بودن موج میزنه، اما از اونجایی که یه رگ موریارتی هم داره میتونم یجوری گولش بزنم~
KAMU SEDANG MEMBACA
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Fiksi Penggemar...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...