•°پارت 57•°

69 10 14
                                    


- باییی عبضییییی!!

در همان لحظه ویلیام و لوئیس وارد عمارت شدند. ویلیام درحالی که با یه دستش جلوی دهنش رو گرفته بود به سمت شرلوک رفت. شرلوک نگاهی بهش انداخت و گفت:

- چیزی شده لیام؟!

+ مانیییی!!! بایییی بیتوتورهههه~

ولی برعکس تصورش، ویلیام با عجله از کنارش رد شد و به سمت اتاقشون پله ها رو بالا رفت. لوئیس بسته ها رو دم در گذاشت و پیش اونها رفت. جک با تعجب پرسید:

- بینتون اتفاقی افتاده؟

شرلوک: منم میخواستم همین رو بپرسم... لیام چیزیش شده؟

لوئیس: نمی دونم... ما رفتیم غذا خوردیم و بعد هم کارای دیگه ولی یهو حال نی-سان بد شد و تو راه بالا آورد... فک کنم غذا بهش نساخت.

جک: احتمالاً، وگرنه اگه مسمومیت غذایی بود تو هم باید حالت بد می شد.

شرلوک: بیا این بچه رو بگیر برم ببینم چخبره.

میالین: بایییی منم مانیییی بیلم!

شرلوک: یه خورده حرف گوش کن بچه.

و میالین رو داد بغل لوئیس و رفت سمت اتاقشون. ویلیام کنار توالت فرنگی مخصوص اتاقشون نشسته بود و به نظر میومد که دوباره حالش بد شده باشه. شرلوک رفت کنارش، موهای ریخته شده روی صورتش رو پشت گوشش گذاشت و گفت:

- مثل اینکه از ته دلت استفراغ کردی.

+ شرلی... حالم خوبه.

- حالت خوبه که میگی حالت خوبه؟! تو این حالت فقط یه زخم شمشیر کم داری...

+ بخاطر پرخوری اینجوری شدم وگرنه چیزه دیگه ای نیست.

شرلوک دست ویلیام  که لرزش خفیفی داشت رو گرفت و کمکش کرد تا بلند بشه. ویلیام با دستمالش دهنش رو پاک کرد و گفت:

- حس میکنم هنوز یه چیزی سر گلوم هست...

+ بیا صورتت رو بشور از این حال درمیای... یا بهتره بریم پیش جان؟ یه معاینه بکنه بد نیست.

- نه، دیگه در اون حد نیست!

+ تو حتی بیشتر از من از دکتر فراری هستی.

- فراری نیستم، فقط نیازی بهش نمی‌بینم.

شرلوک ویلیام رو سمت روشویی برد و بعد از اینکه ویلیام آبی به صورتش زد، همراه شرلوک از اونجا بیرون اومدن. ویلیام یهو شرلوک رو بغل کرد و بدون هیچ حرفی توی همون حالت باقی موند. شرلوک هم متقابلاً بغلش کرد و گفت:

- بیرون با لوئیس چیکارا کردی؟

+ خرید.

- واسه خودتون؟

+ آلبرت.

- واسه آلبرت؟! بهتر نبود خودشم میبردی؟

+ نه، کادو بود.

Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant