- باییی عبضییییی!!در همان لحظه ویلیام و لوئیس وارد عمارت شدند. ویلیام درحالی که با یه دستش جلوی دهنش رو گرفته بود به سمت شرلوک رفت. شرلوک نگاهی بهش انداخت و گفت:
- چیزی شده لیام؟!
+ مانیییی!!! بایییی بیتوتورهههه~
ولی برعکس تصورش، ویلیام با عجله از کنارش رد شد و به سمت اتاقشون پله ها رو بالا رفت. لوئیس بسته ها رو دم در گذاشت و پیش اونها رفت. جک با تعجب پرسید:
- بینتون اتفاقی افتاده؟
شرلوک: منم میخواستم همین رو بپرسم... لیام چیزیش شده؟
لوئیس: نمی دونم... ما رفتیم غذا خوردیم و بعد هم کارای دیگه ولی یهو حال نی-سان بد شد و تو راه بالا آورد... فک کنم غذا بهش نساخت.
جک: احتمالاً، وگرنه اگه مسمومیت غذایی بود تو هم باید حالت بد می شد.
شرلوک: بیا این بچه رو بگیر برم ببینم چخبره.
میالین: بایییی منم مانیییی بیلم!
شرلوک: یه خورده حرف گوش کن بچه.
و میالین رو داد بغل لوئیس و رفت سمت اتاقشون. ویلیام کنار توالت فرنگی مخصوص اتاقشون نشسته بود و به نظر میومد که دوباره حالش بد شده باشه. شرلوک رفت کنارش، موهای ریخته شده روی صورتش رو پشت گوشش گذاشت و گفت:
- مثل اینکه از ته دلت استفراغ کردی.
+ شرلی... حالم خوبه.
- حالت خوبه که میگی حالت خوبه؟! تو این حالت فقط یه زخم شمشیر کم داری...
+ بخاطر پرخوری اینجوری شدم وگرنه چیزه دیگه ای نیست.
شرلوک دست ویلیام که لرزش خفیفی داشت رو گرفت و کمکش کرد تا بلند بشه. ویلیام با دستمالش دهنش رو پاک کرد و گفت:
- حس میکنم هنوز یه چیزی سر گلوم هست...
+ بیا صورتت رو بشور از این حال درمیای... یا بهتره بریم پیش جان؟ یه معاینه بکنه بد نیست.
- نه، دیگه در اون حد نیست!
+ تو حتی بیشتر از من از دکتر فراری هستی.
- فراری نیستم، فقط نیازی بهش نمیبینم.
شرلوک ویلیام رو سمت روشویی برد و بعد از اینکه ویلیام آبی به صورتش زد، همراه شرلوک از اونجا بیرون اومدن. ویلیام یهو شرلوک رو بغل کرد و بدون هیچ حرفی توی همون حالت باقی موند. شرلوک هم متقابلاً بغلش کرد و گفت:
- بیرون با لوئیس چیکارا کردی؟
+ خرید.
- واسه خودتون؟
+ آلبرت.
- واسه آلبرت؟! بهتر نبود خودشم میبردی؟
+ نه، کادو بود.
VOUS LISEZ
Blood turns Lili red (Moriarty The Patriot)
Fanfiction...ماجرا از این قراره که شرلوک هلمز و ویلیام جیمز موریارتی بعد از گذراندن سه سال متوالی در آمریکا به عنوان کاراگاه خصوصی، همراه بچشون به بریتانیا برمیگردن. بچه ای که به جمع آن ها، امید تازه ای می بخشه~ «تمام حقایقی که می توانیم ببینیم به آن چیزی که...